یه هفته از اون روز گذشته بود و هرماینی دیگه نمیتونست تحمل کنه و کلافه شده بود. دریکو اونجا هم جواب نامه ها و یاداشت هاشو نمیداد.توی این یه هفته دریکو رو زیر نظر داشت و متوجه شده بود که اون مخفیانه ۳ بار در هفته توی ساعت مشخصی به اتاق ضروریات میره.
چیزی نمونده بود که دریکو دوباره به اونجا بره پس تعقیب کردن اونو رها کرد. وسایلش جمع کرد و از کتابخونه خارج شد و به طرف سالن عمومی رفت.
هری پیش جینی بود و اونا حسابی خلوت کرده بودن و هرماینی یکمی معذب بود که خلوتشونو خراب کنه ولی چاره دیگه ای نداشت :" هری؟"
هری به دلخوری به طرف هرماینی برگشت :" چیزی شده هرمی؟"
-" میخواستم شنل نامرئی کنندت رو ازت بگیرم هری." نگاه معنی داری به جینی کرد :" میخوام برم قسمت ممنوعه یه کتاب نیاز دارم."
هری یکمی مشکوک به هرماینی نگاه کرد :" با ورد اکسیو میتونی بیاریش ولی دوباره برگردون سر جاش چون دامبلدور گفته تو آموزش هام نیازش دارم."
هرماینی سری تکون داد و با تکون چوبدستیش شنل بعد از چند ثانیه توی دستاش قرار گرفت.
از سالن عمومی بیرون اومد. و به سرعت به طرف اتاق ضروریات رفت. وقتی به اونجا نزدیک شد شنل رو پوشید و به طرف جایی رفت که قرار بود در اتاق ضروریات ظاهر بشه و منتظر موند.
۵ دقیقه هم نگذشته بود که سر و کله دریکو پیدا شد.
وقتی در اتاق ضروریات باز شد هرماینی پشت سر دریکو وارد اونجا شد.
دریکو که بعد از وارد شدنش طبق روال یک هفته به طرف آینه نفاق انگیز رفت و به تصویر دختر مو وزوزی توی آینه که کنارش بود زد.
لبخند تلخی به دستای نوازشگر اون روی گونه هاش زد و روشو برگردوند و به طرف کمدی که روش کار میکرد رفت.
هرماینی وقتی دید دریکو روش رو برگردونده از فرصت استفاده کرد و از زیر شنل بیرون اومد و کمی بهش نزدیک تر شد :" گیرت انداختم." دریکو با شنیدن صدا به شدت برگشت :" دیگه نمیتونی ازم فرار کن-
+" اینجا چه غلطی میکنی؟"
هرماینی به خاطر لحن دریکو اخم کرد :" این سوالو من باید ازت بپرسم دریکو مالفوی و البته جواب ندادن نامه هام و یه هفته نادیده گرفتن منو هم تو باید توضیح بدی."
دریکو که میدونست این اتفاق به زودی میفته خودشو آماده کرده بود ولی حالا حرفی برای گفتن نداشت، دلش برای هرماینی به شدت تنگ شده بود و دیدن اون باعث شده بود اینکار به شدت سخت باشه :" من مجبور نیستم بهت جواب پس بدم، تنهام بزار و تو کار من دخالت نکن."
اگه هرماینی یه هفته پیش این حرفارو میشنید قطعا شاخ در میاورد ولی با دیدن رفتار این یه هفته دریکو تا حدودی انتظارش رو داشت ولی دلیلش رو نمیدونست :" دریکو تو قرار بود بیای پیش من، اون آدمی که روز اول تعطیلات باهاش خداحافظی کردم چه شباهتی با آدمی که الان جلوم وایستاده داره؟ چی شده دریکو، میدونی چقدر نگرانت بودم؟ این حق منه که الان اینجوری باهام حرف بزنی؟"
YOU ARE READING
black and white girl (dramione+18) Completed
Fanfictionمقدمه لیلی اوانز وقتی به هاگوارتز رفت بهترین دوستش یه جادوگر ماگل زاده روسی به اسم آلیسا وایت بود. که اوایل مدرسه شده بود وسیله خوش گذرونی و اذیت سیریوس بلک ولی بعد از یه مدت عاشق هم شدن. سیریوس از خونه فرار کرده بود و نگران بود که خانوادش آلیسا رو...