از این به بعد کل داستان با زبون سوم شخصه
*******************************
آریس روی یکی از مبل های داخل پذیرایی نشسته بود. نزدیک ظهر بود رون که خواب بود پرسی و بیل و آقای ویزلی هم سر کار بودن و خانم ویزلی داشت به مزرعه کنار خونه رسیدگی میکرد که فرد و جرج در حالی که میخندیدن از پله ها پایین اومدن.
فرِد آریس رو دید و به جرج علامت داد :" هی جرجی نظرت چیه یکم حالشو خوب کنیم؟"
جرج لبخندی زد :" موافقم فردی،" صدای صاف کردن گلوش رو در آورد ولی آریس برنگشت تا نگاهشون پس مجبور شد صداش کنه :" هی دختر سیاه و سفید؟"
آریس با تعجب برگشت و بهشون نگاه کرد :" منو چی صدا کردی؟"
فرد چشمکی به جرج زد :" این اسمیه که ما دوتا روت گذاشتیم. مادرت وایته و پدرت بلک و خب اینجوری تو میشی دختر سیاه و سف-
اما با دیدن اشک هایی که توی چشمای آریس پر شد بقیه حرفشونو خوردن و هر دو رو به روش نشستن و با هم گفتن :" آریس لطفا گریه نکن."
آریس از بامزگی اونا بین گریه خندید و اشکاشو پاک کرد :" من فقط گیج شدم، نمیدونم چجوری باید رفتار کنم."
فرد کمی فکر کرد :" بزار یه سوالی ازت بپرسم ... تا جایی که میدونم تو و بقیه وقتی سیریوس رو نجات دادید نمیدونستی پدرته نه؟"
آریس سرشو به طرفین تکون داد و ادامه حرف فرد رو جرج ادامه داد :" میتونم بپرسم اون موقع دربارش چی فکر کردی؟"
آریس کمی فکر کرد :" خب راستش هری و هرمی و رون حرفای اونو باور نکردنه بودن البته قبل اینکه پتی گرو اعتراف کنه ... ولی من حس میکردم راست میگه. برای هری هم خوشحال بودم که یه پدر خونده ای مثل اون داره و ... خب راستش خودمم دلم میخواست که یه پدر داشته باشم."
فرد لبخندی زد و رو به جرج علامت داد که حواستش به خانم ویزلی باشه و گفت :" ببین ما اگه پدر نداشتیم قطعا مادرمون تا حالا مارو میکشت." با این حرفش آریس هم ترسید و سرشو برگردوند و به خانم ویزلی نگاه کرد که حواسش نباشه و خنده ریزی کرد و دوباره حواسشو به فرد داد :" به نظرم که سیریوس پدر فوق العاده ایه و همینطور باحال. اون خیلی سختی کشیده ولی روحیش رو نباخته. برای ما دوتا که یه اسطوره است."
فرد و جرج با تموم شد حرف فرد دستاشونو بالا آوردن و زدن قدش.
این دوتا واقعا یه روح توی دوتا بدن بودن.
آریس بهشون لبخند گرمی زد :"من قطعا میدونم سیریوس پدر خوبیه. با مامانم هم مشکلی ندارم. من فقط از اون دوتا چون بهم زودتر نگفتن عصبانیم. من قطعا درک میکردم چون کار هر دوتاشون منطقی بود که قبل فرار سیریوس بهم نگن. ولی بعد اینکه فهمیدم قاتل نیست دیگه باید به خودم میگفتن."جرج حالت فکر کردن به خودش گرفت :" به نظرم یه مدت بهشون محل نده که دیگه از این کارا نکنن. الان که از دستت بر میاد انتقام سختگیری های همه دنیا رو بگیر دختر سیاه و سفید."
آریس خندید :" اسم بامزه ای برام انتخاب کردید. ممنون که باهام حرف زدید بچه ها حالم خیلی بهتره."
فرد کمی کمرش رو صاف کرد و حالت افتخار کردن به خودش گرفت و بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد :" هر وقت که خواستی ما هستیم. رون همیشه میگه وقتی تورو میبینه یاد ما میفته و خب ما تصمیم گرفتیم به عنوان شریک اختصاصی گاهی بیای و برای ساخت لوازم شوخی کمکون کنی نظرت چیه؟"
آریس بلند شد و دستاش رو جلو آورد تا هم زمان با دوتاشون دست بده :"باعت افتخار آقایون."
هر دو با آریس دست دادن.خانم ویزلی از آشپز خونه چپ چپ به حرکات اونا نگاه میکرد و وقتی دید سه نفری دارن از پله ها میرن بالا صداشون کرد :"هی شما دوتا ... نبینم توی اون کارای مسخره تون این دختر بیچاره رو هم قاطی کنیدا."
آریس قبل از فرد و جرج به حرف اومد :" نه خانم ویزلی. اونا حالمو بهتر کردن ... الانم دارم میرم پیش جینی."
خانم ویزلی که معلوم بود خیلی تعجب کرده بود سری تکون داد و اون سه تارو به حال خودشون گذاشت. روی پله های طبقه اول بودن که فرد گفت :" تو هم باید یه چیزایی به ما یاد بدیا."
آریس به طرفش برگشت :" چه کارایی؟"
جرج حرف فرد رو کامل کرد :" همینکه در حالی که مثل مایی ولی هیشکی اینو نمیفهمه."
آریس پوزخند زد :" حتما بهتون یاد میدم ما الان دیگه شریکیم."
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●
خدا به داد بقیه برسه واقعا 😂
نظرتون راجع به شراکت این سه تا چیه؟🤣
YOU ARE READING
black and white girl (dramione+18) Completed
Fanfictionمقدمه لیلی اوانز وقتی به هاگوارتز رفت بهترین دوستش یه جادوگر ماگل زاده روسی به اسم آلیسا وایت بود. که اوایل مدرسه شده بود وسیله خوش گذرونی و اذیت سیریوس بلک ولی بعد از یه مدت عاشق هم شدن. سیریوس از خونه فرار کرده بود و نگران بود که خانوادش آلیسا رو...