- بادیگارد -
وقتی بهوش اومدم چشمهام بسته بود و درد خفیفی توی سرم حس میکردم.
سرم رو به اینور و اونور چرخوندم که صدای پای یکی رو شنیدم که به سمتم میومد.دستهام هم بسته بودن و نمیتونستم هیچ کاری کنم. دلم میخواست بهش لگد بزنم ولی باید از قضیه سر در میاوردم. من رو بلند کردن و به سمتی که میخواستن هدایت کردن. در یه اتاق رو زدن و یه صدای اشنا بهشون اجازه ورود داد.
وقتی وایستادیم یکی به پشت زانوم زدن که مجبور شدم زانو بزنم و چشم بند و از روی چشمم باز کردن.
نگاهی به اطراف کردم و دیدم که اون نگهبانه تعظیمی کرد و از اتاق رفت بیرون. اتاق شیک و بزرگی بود.
یه مرد پشت بهم، به تابلوی پشت میزش نگاه میکرد. پشتش خیلی اشنا میزنه!
وقتی برگشت و یه لبخندی تحویلم داد تازه فهمیدم کیه.
لی مینسو!لی مینسو با من چیکار داره اخه؟چرا منو اورده پیش خودش؟ هه... اصلا همین که منو دزدیده نشون میده طرز فکرم راجبش کاملا درست بوده!
مینسو برگشت و با لبخندی گفت: خوش اومدی.
با اخمی ناراضی از سر شرایط بهش زدم.
_چرا منو اوردی اینجا؟ زود این مسخره بازی رو تموم کن و بازم کن.
-اوه... معذرت.
بعد به نگهبان دم در با چشم گفت که دستهام رو باز کنه. دستهام رو که باز کردن خودش اومد شونه هام رو گرفت و منو بلند کرد و با خوش رویی گفت: به خاطر رفتار بد محافظا عذر میخوام.
پوزخندی بهش زدم و دستش رو از خودم جدا کردم و گفتم: جلوی من فیلم بازی نکن. من همتون رو خوب میشناسم. یه مشت سیاست مدار فاسد و کثیف که ماسک ادم خوبها رو میزنن. حالا هم میخوام برم.
به سمت در رفتم که نگهباناش راهم رو سد کردن و منم ایستادم. صدای خنده لی مینسو رو شنیدم و برگشتم نگاش کردم که گفت: کجا با این عجله؟ پیدا کردنت خیلی سخت بود. بشین یه فنجون قهوه مهمونمون باش.
پوکر شدم و خشک نگاهش کردم و گفتم: بهشون بگو از سر رام برن کنار اگه میخوای محافظات دست و پاهای سالمی داشته باشن
-اروم باش بچه... من میخواستم به خاطر اون روز که جون من و دخترمو نجات دادی ازت تشکر کنم.
+خب تشکرت رو کردی. حالام میرم.
_مطمئنی نمیخوای به بقیه حرفام گوش بدی؟ شاید چیز جالبی باشه و تو دوست داشته باشی؟ مثل پول!
YOU ARE READING
᭝ 𝐂𝐨𝐮𝐫𝐚𝐠𝐞 𝐒1| جسـارت
Fanfiction،، وضعیت: پایان یافته 𓏲 • فیکشن دارای دو فصل میباشد • ⤎ تلخی دنیا هیچوقت تمومی نداره. لی رونا دختر وزیر کشور بود که به شدت توسط پدرش تحت محافظت کلافهکنندهای قرار گرفته بود. همین روحیه سرکش و لجباز دخترش رو تحریک میکرد. برای همین طی یک اقدام تر...