پیدات میکنم
کلافه خودمو روی کاناپه ولو کردم و کوسن رو بغل کردم.... دیگه نمیتونستم تحمل کنم انگار که شکمم داشت سوراخ سوراخ میشد.داد زدم و خونه رو روی سرم انداختم
_عمـــــــو
از ته دلم فریاد زدم.گشنگی امونم رو بریده بود.خونه به این بزرگی چرا باید فقط یک اشپز داشته باشه؟
خبری ازش نبود....جونگ کوک اومد توی اشپزخونه و به سمت یخچال رفت و پارچ ابی بیرون کشید.راست نشستم و تصمیم گرفتم از اون بپرسم
_عمو کجاست؟
+رفته بیرون
از صداش میشد فهمید خسته بود. هوفی کشیدم که چتری هام رفت بالا.زیر لب نالیدم:ولی من دارم از گشنگش میمیرم
جونگ کوک به اپن تکیه داد و گفت:گشنته؟
-اوهوم...ولی اشپز عمارت امروز رفته بوسان گفته زنش مریضه و نمیتونه بیاد.باید از زنش مراقبت کنه....
+خب برا خودت از بیرون غذا سفارش بده....
_غذای بیرونی دوست ندارم
سرمو انداخته بودم پایین و لب و لوچمو اویزون کرده بودم.چشماشو روی هم بست و گفت:میخوای من برات غذا درست کنم؟
برق از سه فازم پرید و خوشحال گفتم:میتونی؟
پوزخندی زد و گفت:من قبل اینکه بیام اینجا یه زندگی مستقل داشتم و خودم روی پای خودم می ایستادم...غذا که دیگه چیزی نیست
کوسنو گذاشتم کنارمو دنبالش رفتم توی اشپز خونه
_چی میخوای درست کنی؟
پیاز و پیاز چه و گوشت گاو و چند چیز دیگه رو از توی یخچال کشید بیرون و گفت:میخوام بولگوگی(گوشت گاو مزه دار)درست کنم
-اووووووو
استیناشو کشید بالا که رگای دستش که برجسته بود نمایان شد....
عجب عضله هایی هم داشت...لعنتی دختره پر رو چشماتو درویش کن.
همین جور روی میز غذاخوری نشسته بودم و محو تماشاش شده بودم.حداقل از بیکاری بهتر بود. وقتی مشغول غذا پختن بود و انقد جدی کار میکرد خیلی جذاب میشد.موندم چرا بیشتر اوقات انقد بدخلقه.یکم بعد بوی خوش غذا فضا رو پر کرد و غذاش اماده شد. اونو خیلی قشنگ توی دوتا ظرف ریخت و با کیمچی سرو کرد...
بوش که محشر بود.اونم باهام سر میز نشست و شروع کرد به خوردن.با چاپستیک یه تیکه از گوشت رو برداشتم و به دهن گرفتم...
فوف العاده خوشمزه شده بود...با چشمایی که برق میزد نگاش کردم و گفتم:این عالیییههه...حتی از غذای اشپزمونم خوشمزه تر شده
YOU ARE READING
᭝ 𝐂𝐨𝐮𝐫𝐚𝐠𝐞 𝐒1| جسـارت
Fanfiction،، وضعیت: پایان یافته 𓏲 • فیکشن دارای دو فصل میباشد • ⤎ تلخی دنیا هیچوقت تمومی نداره. لی رونا دختر وزیر کشور بود که به شدت توسط پدرش تحت محافظت کلافهکنندهای قرار گرفته بود. همین روحیه سرکش و لجباز دخترش رو تحریک میکرد. برای همین طی یک اقدام تر...