بازی!
بُرس رو برداشتم و موهای صاف و لختم رو شونه کردم و اونا رو اطرافم پخش کردم
به سر تا پام توی ایینه نگاه کردم.... یک بلوز یقه هفتی با پارچه کلفت و یک دامن چین دار تا بالای زانوی چارخونه قرمز مشکی و ساق پای مشکی و کفشای چرم مشکی با پاشنه متوسط...
موهای مشکی و صاف و بلند و ارایشی خوب و در خور پارتی امشب و گردنبندی نقره ای....و اون دستبند
دستمو بالا اوردم و نگاهی بهش انداختم و انگشتمو اروم روی اسم حک شدش کشیدم....
_J.... K
از روزی که فهمیدم جونگ کوک همون جی کی هست چهار روزه میگذره و الان..... از وقتی فهمیدم تو کسی هستی که من عاشقشم درگیر یک کشمکش ازار دهنده بودم....
تو از قبل رفتارت با من سرد و بی تفاوت بود ولی من الان ناخواسته دارم بهت بی توجه ای میکنم... ساده از کنارت میگذرم و باهات کمترین مکالمه رو دارم.... کم میبینمت و ازت دور میشم....
حقیقتا میترسم.... میترسم که تو بفهمی من میدونم که تو همون جی کی هستی و برای همیشه منو ترک کنی و بری..... این چند روز چیزای زیادی بود که بهش فکر کردم ولی فعلا میخوام به عنوان یک احمق این گزینه رو قبول کنم....
در خفا دوست داشتنت......
_خانوم جوان... اماده شدین؟؟؟
خودش بود.... اومده بود دنبالم چون قرار بود اون هم با من به مهمونی بیاد.... اون با من اینجوری حرف میزنه.... از همون روزی که توی عمارت پارک دعوامون شد....
_الان میام
پالتوی زرشکیمو برداشتم و قدم زنان به سمت در رفتم و در رو باز کردم.... هر دو از دیدن هم توی اون لباسا شوکه شده بودیم و بُعد جدیدی از خودمونو به نمایش میذاشتیم
اون تیشرت سفید و کت چرم مشکی تزیین شدش با شلوار جین جذب لی و کفشای تیمبرلند مشکی و موهایی که مشخص بود روش کلی وقت گذاشته و به طرز قشنگی اونا رو مرتب کرده بود....
باعث میشد قلبم از همونجا در بیاد و بخوام بپرم بغلش.... وقتی از دیدن هم توی حیرت زیبایی سیر شدیم چشم از هم گرفتیم و سرمو انداختم پایین
_ماشین پایین منتظرتونه
و خیلی راحت پشتشو بهم کرد و رفت طبقه پایین.... نفس عمیقی کشیدم و من هم رفتم پایین تا اماده رفتن بشم.... هر دو مثل سری پیش صندلی عقب نشستیم و راننده ما رو تا محل مهمونی راهنمایی کرد...
برعکس اون مهمونی به این یکی هیچ حس خاصی نداشتم.... انگار این یک پارتی بود که توش قرار بود منو به خاطر تمام حماقتام سرزنش و مسخره کنن و علاقه ای به این کار نداشتم
YOU ARE READING
᭝ 𝐂𝐨𝐮𝐫𝐚𝐠𝐞 𝐒1| جسـارت
Fanfiction،، وضعیت: پایان یافته 𓏲 • فیکشن دارای دو فصل می‌باشد • ⤎ تلخی دنیا هیچوقت تمومی نداره. لی رونا دختر وزیر کشور بود که به شدت توسط پدرش تحت محافظت کلافه‌کننده‌ای قرار گرفته بود. همین روحیه سرکش و لجباز دخترش رو تحریک می‌کرد. برای همین طی یک اقدام تر...
