Boyfriend 2

1.3K 144 8
                                    

Rona

تمام ساعات رو توی اتاقم بودم و میلی به خوردن چیزی نداشتم....تمام فکر و ذکرم شه بود اتفاقاتی که در اینده قرار بود بیفته...تو حاله ای از سیاهی به دنبال بهانه ای برای توجیه خودم بودم....

اون قرار داد نفرین شده...بزرگترین و بهترین کارم بود....حداقل اینطور فکر میکنم...درسته با امضای اون خودمو از چاله به چاه انداختم ولی عوضش جونگ کوک رو زنده بهم برگردوند...

با صدای بازشدن در نگاهمو به عمو دادم

-پدرتون...تشریف اوردن...

قلبم به شدت به سینه میکوبید...اماده برای هر سرزنش و رفتاری به نشیمن رفتم و پدر رو نشسته مثل یک سیاستمدار واقعی دیدم که پا روی پا اندخته و منتظر منه... حظور جونگ کوک و عمو رو هم کنارم حس میکردم...ولی حظور کسی رو اونجا دیدم که حتی فکرشم نمیکردم...

جیمین اینجا چیکار میکرد؟روی کاناپه کنار پدر نشسته بود و منتظر بود و اضطراب خاصی داشت...لعنت بهش

رو به روی پدر ایستادم و پدر نیم نگاهی به من انداخت و از جاش خونسرد بلند شد و با گام هایی محکم جلوم ایستاد...میدونستم الان شروع به فریاد کشیدن سرم میکنه

-بابا من.....

حرفم با سوزش شدیدی که روی گونم حس میکردم توی دهنم خفه شد و سرم متمایل به سمت چپ شد....درد توی تک تک سلول های نازک گونم پخش شد و قرمزی چشم گیری رو روش ایجاد کرد....اشکی ناخوداگاه ازگونم سرازیر شد ...

برگشتم و به چشمایبه خون نشسته بابا نگاه کردم...انتظار هر چی داشتم جز اینکه بابا روم دست بلند کنه...

-تو تمام مدت زمانی که توی خونم بزرگ شدی حتی جرعت نکردم روت دست بلند کنم...تو رو لای پر قو بزرگ کردم...برای تربیتت اونم بدون اینکه مادری بالای سرت باشه کلی تلاش کردم...اونوقت تو اینجوری جوابمو میدی؟

دستمو روی گونم گذاشتم و مزه خون رو تازه حس میکردم..گوشه لبم دوباره پاره شده بود...حقم بود...من دختر بدی بودم..همه حظار توی اون جمع شوکه شده بودن حتی جیمینم از فرط شوک از جاش بلند شده بود...

-اقای لی من میتونم براتون توضیح بدم..دختر شما

پدر سریع به سمت جیمین چرخید و داد زد:شما دخالت نکنید اقای پارک....اینجا خونه منه و من تعیین میکنم دخترم باید چه تنبیهی برای این رفتار شرم اورش داشته باشه...

عمیقی کشید و گفت:اقای لی... ولی ازتون خواهش میکنم که در خلوت باهاتون سر مسئله ای صحبت کنم

بابا کلافه مشتی به میز کوبید که از جا پریدم....هوفی کشید و به سمت اتاق کارش راه افتاد و بعد جیمین پشت سرش در حالی که به من چشمکی زد دنبال بابا راه افتاد ....

᭝‌ 𝐂𝐨𝐮𝐫𝐚𝐠𝐞 𝐒1| جسـارت Where stories live. Discover now