تو یک خیانتکاری!(پارت اخر)
رونا به خاطر اون همه سر پایی ایستادن خسته شده بود و فکر میکرد الانکه پاهاش از هم جدا بشه....از طرفی هم تقریبا جونگ کوک رو فراموش کرده پس به سمت بار رفت و دید هنوزم اونجا نشسته و داره با گیلاس توی دستش بازی میکنه....
کنارش روی یک صندلی نشست و به نیم رخش خیره شد.
-داری چیکار میکنی؟
+خوشگذرونیت با جیمین تموم شد؟
هنوزم لحن جونگ کوک سرد و خشک بود...سرشو انداخت پایین و گوشه لبشو گزید...درسته که اونا گفته بودن همو فراموش میکنن ولی مثل اینکه هر دو نمیتونستن و به خاطر این راز هایی که باید توی قفسه سینشون نگه داری میکردن عذاب میکشیدن
-چرا تو نمیری اون وسط خوش بگذرونی؟
+با چی اخه؟
جونگ کوک کلافه نگاهش کرد و گفت.....نمیدونست چی بگه پس سعی کرد با ور رفتن با ناخوناش از استرسش کم کنه..از وقتی فهمیده بود هویت واقعیش چیه همیشه وقتی کنارش بود استرس میگرفت....
-ببخشید شما تنهایید؟
با صدای نازک دختری هر دو برگشتن و با دختری خارجی با لباس های گلبهی و کوتاه و موهایی قهوه ای که گوجه ای بسته شده بود و ارایش غلیظی داشت رو به رو شدن...مخاطبش جونگ کوک بود....
-با منی؟
جونگ کوک گفت و دختر با لبخند و حرکت دادن سرش تایید کرد...جونگ کوک صندلیشو به سمت دختر چرخوند و گفت:چیزی میخوای؟
-میای یکم برقصیم؟
ناگهان شعله های حسادت درون رونا فعال شد و اخم غلیظی کرد.....همین موقع مینجی اومد و بازوی رونا رو کشید و گفت:رونایاااااا.....اوه...اینجا رو.....
جونگ کوک و دختره هنوز بهم خیره شده بودن....
-بیا دیگه شازده ناز نکن...نمیشه که بشینی با الکل خودتو همش خفه کنی...
+ببخشید خانوم ولی من اینجام برای محافظت از این خانومی که کنارم نشسته اومدم نه خوشگذرونی
جونگ کوک جواب داد که مینجی پوفی کشید و بازوی رونا رو بیشتر کشید و گفت:مگه اونو به عنوان همراهت به مهمونی نیوردی چطور میزاری همین گوشه دپرس شه ؟
-من...من ازش همچین چیزی نخواستم
رونا اروم جواب سوال سرزنش گرانه مینجی رو جواب داد
-بابا مهمونیه همه میان خوش بگذرونن...جونگ کوکم حق داره خوش بگذرونه بزار بره یکم خوش باشه....مگه نه جونگ کوک؟
جونگ کوک پوسخندی به حرفای مینجی زد و گفت:هر چی رونا خانوم دستور بده
-رونا تو مشکلی با خوشگذرونی جونگ کوک داری؟
YOU ARE READING
᭝ 𝐂𝐨𝐮𝐫𝐚𝐠𝐞 𝐒1| جسـارت
Fanfiction،، وضعیت: پایان یافته 𓏲 • فیکشن دارای دو فصل میباشد • ⤎ تلخی دنیا هیچوقت تمومی نداره. لی رونا دختر وزیر کشور بود که به شدت توسط پدرش تحت محافظت کلافهکنندهای قرار گرفته بود. همین روحیه سرکش و لجباز دخترش رو تحریک میکرد. برای همین طی یک اقدام تر...