مهمونی
-این لباسو تنشون کنید....نه این یکی نه اون یکی....
+ارایشگر کجاست؟
*سایه روشن نزن تیره بزن
-کفشا...کفشا رو بیارید
پوفی کشیدم که چتری هام رفت بالا...از صبح بساط همینه....همه دارن بدو بدو میکنن تا شب برم مهمونی...نفس عمقی از روی کلافگی کشیدم و خودمو ناامید توی ایینه نگاه میکردم...
دختری با ارایش ملایم و خط چشمی بی نظیر و لبای قلوه ای و سرخ و پوستی روشن.موهایی صاف و حالت داده که باعث میشد تبدیل به یک ستاره تک توی اسمون باشم.
لباسی گلبهی و تا روی زانو تنم بود و استینهای توریش از روی بازو شروع میشد و شونه های لختم رو به نمایش میزاشت
کفش هایی نه چندان پاشنه بلند که باید با این وضع پام تحمل میکردم.عطری مست کننده با گل سر نقره ای گوشه سرم و دستبندی ظریف و زیبا....
-واو....خانوم نمیتونمم باور کنم این شمایین.
درسته...خودمم نمیتونستم باور کنم که این منم...دقیقا مثل یک فرشته دست نیافتنی که همه به دنبال دست درازی بهش بودن...اما چهرم...بی حس و بی فروغ شده بود.
این چیزا خوشحالم نمیکرد...دقیقا وقتی ازم خوشحالی گرفته شد که با یک بوسه ساده امیدوار و با چند جمله نابود شدم....
به ساعت نگاهی کردم...دیگه وقت رفتن بود.عمو داخل اتاقم اومد و با دیدنم نگاه رضایت بخشی بهم انداخت و گفت:جونگ کوک شی بیرون منتظرتون هستن و لیموزین هم امادست...
لبخند محوی ادم و به سمت در حرکت کردم و راهروی سالن رو طی کردم.
راستش خیلی استرس داشتم جوری که سر انگشتام یخ کرده بود. به نشیمن نزدیک شدم و جونگ کوک رو دیدم که توی کت و شلوار مشکی و خوش فرمی که قاب بدنش بود منتظر منه و توی سالن گشت میزنه
با دیدن من سرشو بالا اورد و صاف ایستاد و بهم خیره شد...
موهای حالت داده و سیاهش با اون کت و شلوار خوش دوخت زیبا ازش یه فرد عالی می ساخت
نزدیکش رفتم و گفت
-بریم؟
سرمو به نشونه اره تکون دادم و از عمارت اومدیم بیرون و سوار لیموزینی که جلوی باغ پارک شده بود رفتیم
راننده در رو برامون باز کرد و من اول نشستم و جونگ کوک هم بعد از من کنارم نشست.
راننده با اشاره جونگ کوک شروع به حرکت کرد و به سمت مقصد راه افتادیم.سعی کردم حواسمو از دیشب پرت کنم ولی با فراموش کردنشم استرس این مهمونی مثل زهری توی بدنم پخش میشد
YOU ARE READING
᭝ 𝐂𝐨𝐮𝐫𝐚𝐠𝐞 𝐒1| جسـارت
Fanfiction،، وضعیت: پایان یافته 𓏲 • فیکشن دارای دو فصل میباشد • ⤎ تلخی دنیا هیچوقت تمومی نداره. لی رونا دختر وزیر کشور بود که به شدت توسط پدرش تحت محافظت کلافهکنندهای قرار گرفته بود. همین روحیه سرکش و لجباز دخترش رو تحریک میکرد. برای همین طی یک اقدام تر...