تو جی کی هستی!!!
Rona
جیمین منو تا در کلاسم تعقیب کرد و دنبالم اومد... نمیدونم چرا دنبالم بود ولی بهش اهمیتی ندادم...شاید میخواست همراهی کنه...فقط امیدوارم از اینکه گذاشتم یکم اروم شه کنارم بد برداشت نکنه و دردسر نشه برام
وقتی خواستم برم داخل کلاس مچ دستمو گرفت... برگشتم و به چهرش که هیچ چیزی رو نمیشه ازش خوند نگاه کردم
_بیا بعد از دانشگاه بریم بیرون
ابرویی بالا انداختم و گفتم: چرا؟ ما که توی سلف نهار خوردیم
_نگو اون دو قاشق تو رو سیر کرده که باور نمیکنم... منم چیز زیادی نخوردم... بیا با هم بریم بیرون نهار بخوریم
_ببینم تو حرکات و رفتار منو انالیز میکنی؟
لبخند شیطونی زد و گفت:من فقط دیدم با غذات بازی میکردی و هیچی نخوردی...همین
شونه ای بالا انداختم و بی خیال گفتم: ولی من سیرم
همین لحظه شکمم مخالفت شدیدشو اعلام کرد و با صدایی ضعیف خالی بودنشو اعلام کرد... جیمین سعی در خوردن خندش داشت و منم از شرم چشمامو روی هم بستم
_باشه... فکر کنم هنوز یکم گرسنه ام
_بله بله... پس بعد از کلاست میام دنبالت
_پووووووف
_یااا...با این قیافه پکر شک میکنم اگه فرار نکنی....
_چی؟
_یالا...قول بده با هم بریم
تک خنده ای کردم و گفتم:باشه قول میدم
با لبخند گفتم و دستمو ول کرد و در حالی که ازم جدا میشد با لبخند ازم خداحافظی کرد
اگه از تمام کارا و رفتارای جیمین خوشم نمیومد و از کارش کینه به دل داشتم یک چیزشو دوست داشتم...
تحت هر شرایطی جو رو مثبت میکنه... دردا و رنجاشو دفن میکنه و با تموم سختی هاش لبخند میزنه... انگار نه انگار اتفاقی افتاده یا دلش شکسته....
لبخند دردناکی زدم... کاش منم مثل تو بودم! اهی کشیدم و رفتم داخل کلاس تا سر جام بشینم
sooyung
گیج به معادلات و استدلالای روی تخته نگاه کردم... هیچی نمیفهمیدم.... به رونا که میز کناریم نشسته بود نگاه کردم.... اره اون باهوشه میتونه تایم اخر رو یکم بیشتر بمونه و بهم توضیح بده
کمی بعد زنگ خورد و همه اماده شدن تا برگردن به خونه هاشون
_خب درس امروز تا همینجا کافیه... برای جلسه بعد اماده باشید تا امتحان بگیرم
استاد از در جلویی کلاس بیرون رفت.... سریع بلند شدم و رفتم سمت رونا که بلند شده بود و میخواست بره
YOU ARE READING
᭝ 𝐂𝐨𝐮𝐫𝐚𝐠𝐞 𝐒1| جسـارت
Fanfiction،، وضعیت: پایان یافته 𓏲 • فیکشن دارای دو فصل میباشد • ⤎ تلخی دنیا هیچوقت تمومی نداره. لی رونا دختر وزیر کشور بود که به شدت توسط پدرش تحت محافظت کلافهکنندهای قرار گرفته بود. همین روحیه سرکش و لجباز دخترش رو تحریک میکرد. برای همین طی یک اقدام تر...