خطر!
Rona
چهار روز بی خبری. چهار روز انتظار. واقعا چرااا
چهار روز شده معطل اقام.مثلا قرار بود هماهنگ کنه من جی کی رو ببینم ولی انگار عین خیالشم نیستاز طرفی هم میدونم روحیه خشن و سردی داره برا همین نمیخوام زیاد پیله بشم....
ولی این دیگه واقعا انصاف نیست...اون بهم گفت منو میبره پیشش و حالا تنها کاری که انجام میده خوردن و خوابیدن و محافظت از منه....
البته گاهی هم میره بیرون و تا ساعت ها نمیاد خونه و منم خودمو با دانشگاه و چیزای دیگه سرگرم میکنم
معلوم نیست کدوم گوری میره!
همین جور که داشتم با گوشه ناخونمو با هجوم افکار میکندم صدای در اومد....
سریع بلند شدم و رفتم سمت در شیشه ای ورودی خونه و جونگ کوک رو دیدم که با کت چرم مشکی و موهای اشفته و خسته اومد تو
بهم نگاه گذرایی انداخت و از کنارم رد شد و رفت تو نشیمن....
دیگه صبرم تموم شد....دنبالش رفتم و گفتم:هی...مثلا قرار بود یه قرار ملاقات برام ترتیب بدی
جونگ کوک در حالی که رو مبل لم داده بود گوشیش و برداشت و تکونی داد و گفت:هر چی بهش زنگ زدم جواب نمیده....میخوای گوشی رو خورد کنم ؟
از کلافگی چنگی به موهام انداختم. با اعتراض گفتم:خب تو که دیدی جواب نمیده باید بهم میگفتی
ابرویی بالا انداخت
_من خودمو مسئول نمیبینم تک تک کارامو به تو گزارش کنم
+ولی تو بادیگارد و محافظمی.پس باید هر چی میگم گوش کنی
دوباره نق زدنام شروع شده بود و خب میخواستم اینجوری تلافی موقع هایی که بی دلیل انتظار کشیدمو در بیارم.
گوشیشو روی میز عسلی گذاشت و بلند شد و جلوم سینه به سینه ایستاد و گفت:درسته بادیگاردم....ولی کلفت کسی نیستم....وظیفه من فقط محافظت کردن از توئه نه گفتن تک تک کارا و لحظه های زندگیم
سرشو کنار گوشم اورد و با همون نفسای داغ و گرمش خیلی اروم گفت:پس فضول نباش
سرشو عقب برد و منم اثار خشم توی صورتم پیدا بود.بی تفاوت دست تو جیبای شلوار جین مشکیش کرد و رفت طبقه بالا
لعنت...منو بازیچه خودش فرض کرده؟چنگی به موهای لخت مشکیم زدم که چشمم به گوشی جونگ کوک روی میز افتاد
اگه دوست جی کی هست پس شمارشم داره.خودش به گوشیش اشاره کرد...
سمت گوشیش که فراموش کرده بود خیز برداشتم و زیر لب دعا میکردم رمز نداشته باشه
YOU ARE READING
᭝ 𝐂𝐨𝐮𝐫𝐚𝐠𝐞 𝐒1| جسـارت
Fanfiction،، وضعیت: پایان یافته 𓏲 • فیکشن دارای دو فصل میباشد • ⤎ تلخی دنیا هیچوقت تمومی نداره. لی رونا دختر وزیر کشور بود که به شدت توسط پدرش تحت محافظت کلافهکنندهای قرار گرفته بود. همین روحیه سرکش و لجباز دخترش رو تحریک میکرد. برای همین طی یک اقدام تر...