نمیتونم چیزی بگم!
Jungkook
پرونده توی دستمو برای اخرین بار بررسی کردم و وقتی از درست بودنش مطمئن شم اونو روی میز کنار دستم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم....امروز یک روز اروم و خوب بود...حس مثبتی داشتم
همون جور که به پاتختی تخت تکیه داده بودم با یک دست پیشونیمو ماساژ میدادم...خیلی از خودم کار کشیدم و خسته شده بودم و به خاطر شکستگی دنده هام مین سو گفته بود اشکال نداره چند روز توی اتاقم استراحت کنم...
یاد این افتادم رونا رو امروز همراهی نکردم و پیشش نبودم...یعنی الان حالش خوبه؟
هوفی کشیدم که عمو در زد و ازم اجازه خواست تا به اتاق بیاد...داخل شد و گفت:حالت خوبه؟
سرمو به نشونه مثبت تکون دادم که نگاهش به حجم انبوه پرونده های کنار دستم افتاد...اهی کشید و گفت
-جونگ کوکا..تو فقط محافظ خانومی نباید این کارا رو بکنی...این وظیفه تو نیست...
-پدرش این کارا رو به اون سپرده و اون نیست که انجام بده پس من میدم...نمیشه گفت بهش مربوط نیست
و لبخندی زدم و به چهره نگران اون پیرمرد سال خورده خیره شدم
-ولی تو چطور میتونی حتی توی تختم اینا رو انجام بدی؟به فکر خودت و سلامتیت باش...
-من به فکر خودم هستم...شما برین استراحت کنید
عمو با نگرانی اتاقمو ترک کرد و در اخر به یک مراقب خودت باش کفایت کرد....سعی کردم همین کارو کنم و یکم استراحت کنم که با به صدا در اومدن زنگ گوشیم توی تخت متوقف شدم
دستمو دراز کردم و گوشیمو از روی میز کنارم برداشتم و دیدم مسیجی برام ارسال شده....
شمارش ناشناس بود...وارد شدم و دیدم برام یک کلیپ ارسال شده...با صبوری بازش کردم و با چیزی که دیدم درجا خشکم زد...دستام شروع به لرزش کرد و خشمی اتشین وجودمو فرا گرفت....
با عصبانیت توی جام تکون خوردم و با پرت کردن گوشی اونم به سمت دیوار اونو به هزار تیکه تبدیل کردم....
قلبم...عقلم..احساساتم...همش داشت میسوخت و مثل تیکه های گوشی پودر شده بود....فکر میکردم امروز یه نفس راحت میکشم ولی گند خورد به همه چی...اون پارک جیمین عوضی و اون رونای دروغگو....بوسیدش...پیشونیشو بوسید و موهاشو از توی صورتش کنار زد...
اون مرد ناشناسی که این فیلم رو براش فرستاده بود...لعنتی لعنتی....رونا....این کارایی که در حقم میکنی رو هیچوقت فراموش نمیکنم...
Rona
با نوشتن اخرین بند مقاله کلید سیو رو زدم و اونو برای مینجی ایمیل کردم تا بعدا پروژه رو به استاد تحویل بده...
ŞİMDİ OKUDUĞUN
᭝ 𝐂𝐨𝐮𝐫𝐚𝐠𝐞 𝐒1| جسـارت
Hayran Kurgu،، وضعیت: پایان یافته 𓏲 • فیکشن دارای دو فصل میباشد • ⤎ تلخی دنیا هیچوقت تمومی نداره. لی رونا دختر وزیر کشور بود که به شدت توسط پدرش تحت محافظت کلافهکنندهای قرار گرفته بود. همین روحیه سرکش و لجباز دخترش رو تحریک میکرد. برای همین طی یک اقدام تر...