مصیبت!
Jungkook
اب توی دستام رو محکم به صورتم پاشیدم تا هوشیار بمونم.. خیلی وقته ساعت از دو صبح گذشته ولی این درد لعنتی بد به جونم افتاده....
به چهره دردمندم توی ایینه نگاه کردم... زیر چشمام گود افتاده بود و خستگی توش موج میزد... نفسم انگار داشت میبرید...
چهرمو در هم کشیدم و دست راستمو روی دنده هام گذاشتم و به خودم پیچیدم.... دیگه نمیتونم تحمل کنم... از دیشب در حال تحمل این درد مزخرف بودم ولی الان دیگه نمیتونستم تحمل کنم... باید یک دکتر خبر کنم...
هیونگ... باید برم پیش جین هیونگ... از سرویس بهداشتی تلو تلو خوران اومدم بیرون و جوری درد میکشیدم که در حال بیهوش شدن بودم و جلوم رو واضح نمیدیدم...
به میز کنار دیوار اتاق خوردم که گلدونش افتاد و شکست... برام مهم نبود پس رفتم سمت گوشیم که روی تخت بود و بهش هجوم بردم...
دستام میلرزید و چشمام برای بهتر دیدن تنگ شده بودن
_جونگ کوک حالت خوبه؟؟؟
با صدای رونا اونم توی اتاقم موبایلم از دستم افتاد و برگشتم و بهش که با بهت بهم خیره شده بود نگاه کردم... صورتش رو گاهی واضح نمیدیدم
_تو اینجا چی میخوای؟ برو بیروووون
مثل ببری که هم قلبش هم جسمش زخمی شده بود غریدم...
_من فقط صدای شکستن یک چیزیو از اتاقت شنیدم
به خودش لرزید که خم شدم تا گوشیمو بردارم ولی همون تحرک کوچیک اهی بلند به دنبال داشت و منو زمین گیر کرد
رونا ترسیده به سمتم دوید و روی زانو نشت و شونمو گرفت
_جونگ کوکا.... درد داری؟ حالت خوب نیست؟ میخوای بریم دکتر؟
تیر بدی ته دلم پیچید که بیشتر توی خودم جمع شدم و اه مردونه بلند تری کشیدم
_چیکار کنم؟ چیکار کنم؟ چیکار کنم؟
رونا نگران دور خودش میچرخید و اطرافو نگاه میکرد...دوست داشتم بدونم همونجور که برا من نگران میشه برای اون پارک جیمینم میشه؟
_باید بریم بیمارستان... اره
نه... نباید بریم.... یک دستمو دور گردنش انداخت و منو به زور ولی اروم بلند کرد و از اتاق زدیم بیرون و داخل راهرو رسیدیم... نمیشه..نمیتونم
_ولم کن رونا
خشن و نفس زنان گفتم
_نه... ما میریم بیمارستان... نمیتونم بزارم با این حالت بمیری
محکم و صریح گفت... دختره کله شق اگه به فکر منه باید هر چی میگمو انجام بده
_گفتم من به اون بیمارستان لعنتی نمیام... منو برگردون اتاقممممم
YOU ARE READING
᭝ 𝐂𝐨𝐮𝐫𝐚𝐠𝐞 𝐒1| جسـارت
Fanfiction،، وضعیت: پایان یافته 𓏲 • فیکشن دارای دو فصل میباشد • ⤎ تلخی دنیا هیچوقت تمومی نداره. لی رونا دختر وزیر کشور بود که به شدت توسط پدرش تحت محافظت کلافهکنندهای قرار گرفته بود. همین روحیه سرکش و لجباز دخترش رو تحریک میکرد. برای همین طی یک اقدام تر...