" آه باورمممم نمیشه، چرا الان باید یه احمقی آدم بکشه؟ کدوم احمقی....!! چی؟؟ اوکی... راه افتادم"
چنگ با سرعت پله های خانه را دو به یک پایین آمد. در حالیکه خم شده جورابش را می پوشید با صدایی بلند فریاد زد:" یانلی جان... من دارم میرم، یه پرونده ی فوریه.... سعی می کنم زودتر برای شام برگردم"
یانلی متعجب با عجله از آشپزخانه به سمت در دوید اما برادرش خیلی زودتر از او، از خانه خارج شده بود. با لب هایی آویزان و چهره ای دلخور همانطور که پیشبندی به خودش بسته بود غرغرکنان زمزمه کرد:" تازه قهوه و کیکی که درست کرده بودمو میخواستم بیارم که بالاخره بعد از مدتها با هم بشینیم یه گپی هم بزنیم..."
با همان چهره ی آویزان دوباره به آشپزخانه بازگشت تا بقیه مواد و غذای شب سال نو را درست کند.
چنگ در طول راه بارها اطلاعات دست و پا شکسته ای که همکارش به سرعت پشت تلفن به او داده بود را در ذهنش مرور کرد. با پایش فشار بیشتری به پدال گاز ماشین آورد تا زودتر به صحنه ی جنایت برسد.
ورودی محوطه ی شیچاهای شلوغ شده بود. پلیس در حال متفرق کردن جمعیت بود. به غیر از شبکه های خبری و خبرنگاران، گروهی از کارشناسان دایره ی جنایی برای ثبت و ضبط داده ها مشغول عکسبرداری و کار بودند.
پسری ریزه و سفید رو، که با دقت مشغول کار بود با دیدن چنگ به سمت او دوید، تعظیمی کوتاه کرد و گفت:"قربان اومدید"
چنگ در حالیکه به سمت قربانی می رفت پرسید:" زود باش بگو ببینم چه خبره یوآن؟"
پسر جوان با عجله پاسخ داد:"قربان گویا از ساعت ده صبح مردم دیدن که این بلم یا همون قایق چوبی کنار مجسمه اژدهای آب وایساده، اینکه دقیقا از کجا و کی به اینجا رسیده رو هنوز نمیدونیم، چون هنوز بخش هایی از دریاچه یخ زده، اما اونایی که اینو دیدن میگن اول فکر کردن صاحب این قایق چوبی توش خوابیده ولی بعد متوجه شدن که اصلا این قایق شبیه هیچ کدوم از مدلهای قایق های دریاچه ی پشتی و غربی هم نیست و صاحبشم حرکتی نمیکنه، همه مشکوک بودند، اون چند تا مامور پارک اومدن تا بررسیش کنن که اینو پیدا کردن"
چنگ به جهت دست پسر جوان که به مردان نگهبان اشاره میکرد خیره شد. از کلافگی دستی پشت سرش کشید و دست دیگر را به پهلویش زد. با اخم به یوآن گفت:"فهمیدی چند ساعت اینجا سرگردون بوده؟"
افسر جوان نگاهی به ساعتش انداخت:"خوب قربان اگه از ده دیده باشنش تا الان که ساعت دو ظهره، حدودا چهار ساعت. اما قطعا اینطور نمیتونه باشه، چون ما هنوز نمیدونیم از کدوم ورودی به دریاچه سیاه آورده شده یا کی این اتفاق افتاده؟"
رییس جیانگ فریاد زد:" پس تو اینجا داری چه غلطی میکنی؟بقیه کجان؟ برین دوربین های امنیتی رو چک کنین... قدم به قدم این پارک ممکنه مدارکی باشه که با هر تعلل شما با این حجم از جمعیت از بین بره... دستور بده کلا پارکو خالی کنن... شایدم اون جانی الان یه جا تو همین جمعیت باشه و داره بهمون میخنده..."
YOU ARE READING
وابی سابی
Mystery / Thrillerوابی سابی هنر اصیل ژاپنی در یافتن زیبایی در نقص و ژرفی در طبیعت، پذیرش چرخه طبیعی رشد، پوسیدگی و مرگ است. ساده، تنبل و بی نظم است و بیش از همه به اصالت احترام می گذارد. معنای اصالت برای ژان و ییبو چیست؟ دو مرد از دنیای کاملا متفاوت. یکی مردی از هنر...