"هی ییبو.... اینجا رو ببین! هی با توام..."از زیر درخت و جایی که نشسته بود، می توانست چهره ی پسر بالای درخت را تصور کند که به خاطر توجه نکردن او، لبهایش را بیرون داده و با اخم خیره به اوست. لبخندی بر لبش نشسته بود. گرمایی که از نور خورشید بر صورتش میخورد را حس میکرد. بادی سرد وزید. سوزی عمیق را در بدنش حس کرد. طوفانی آغاز شده بود. با ترس به بالای درخت نگاه کرد. پسر جوان دیگر آنجا نبود. برخاست اما درخت تنومندی که دقایقی پیش تکیه گاه او بود در حال سقوط به دره ای تاریک بود. ییبو فریاد زد و دستان خود را به جهتی که درخت می افتاد برد:"وی.... وییییییییییی.....نهههه..."
از خواب پرید. صبح شده بود. با خود زمزه کرد:"این کابوس... فقط یه کابوس... بود...آخخ"
حس فردی را داشت که ساعتها زیر مشت و لگد تمام تنش کوفته شده است. شب قبل فراموش کرده بود پنجره ی نیمه باز اتاق را که مشرف بر تختش بود، ببندد. نور خورشید از میان پرده ها مستقیما بر صورت او می خورد. دستی بر چشمانش کشید. خیس بودند. او دوباره در خواب گریسته بود. نگاهی به ساعت روی میز انداخت. عقربه ها، ساعت هفت را نشان می دادند. همیشه ساعت شش حتی قبل از صدای زنگ ساعت بیدار می شد اما امروز دیرتر از معمول بیدار شده بود. هیچ نگرانی یا عجله ای برای رفتن به محل کارش نداشت. به سختی از تخت بیرون آمد. سرگیجه داشت:"گمونم سرما خوردم"
شب قبل با خستگی تمام به خانه برگشته و تنها لباسش را عوض کرده بود. دوش گرفت و بدون اینکه صبحانه بخورد به اداره مرکزی پلیس پکن رفت. قبل از ورود متوجه شلوغی محیط اداره نسبت به روزهای قبل شد. تعداد زیادی از خبرنگاران مقابل ورودی اداره پلیس تجمع کرده بودند. بدون اینکه جلب توجه کند خود را به دفتر دایره جنایی رساند. لیو با دیدن او با عجله به سمتش دوید:"اوه دکتر وانگ، کم کم داشتیم نگرانتون می شدیم، خوب شد که از سد خبرنگارا تونستید عبور کنید."
ییبو با چهره ای نگران پرسید:" اینجا چه خبره؟ چیز جدیدی اتفاق افتاده؟"
چنگ در حالیکه یه دستش را زیر چانه اش و دیگری را به کمرش زده بود با چهره ای متفکر پاسخ داد:" چیز جدیییددد؟؟... تا به چی بشه گفت جدید... اون سکه ها پای دایره ی قاچاق رو هم به اینجا باز کرده..."
قبل از اتمام توضیحات او، با دیدن رییس نیه همه مقابل او ادای احترام کردند. مینگجو دستش را بر شانه ی ییبو گذاشت و گفت:" دکتر وانگ الان جلسه ی اضطراری داریم... اعضای تیم زودتر بیاین اتاق کنفرانس..."
چنگ، ییبو، لیو، رییس نیه، مو جینگ یی، سانگ لان و رییس نیه در جلسه حاضر شدند.
چنگ به آرامی از مو جینگ یی پرسید:"پس آیوان کجاست؟"
افسر جوان پاسخ داد:"قربان، رفته پزشکی قانونی تا نتیجه اولیه پزشکی قانونیو بگیره"
با سرفه ی رییس پلیس همه ساکت شدند. رییس با کمی تعلل، اخم آلود با ابروهای گره کرده گفت:" خوب دکتر وانگ در مدتی که شما نبودید معلوم شد که اون سکه ها ده سال قبل تو ماجرای یه نمایشگاه مشترک بین موزه ی پکن با شهر ممنوعه ناپدید یا به قول مسئولین پرونده، دزدیده شده بودن. البته تعدادشون 200 عدد بوده، با نتایج کالبد شکافی معلوم میشه چندتا از اونا با این قتل بدست میاد.... و اینکه چقدرشو تقلبی هستن یا اصل؟!"
DU LIEST GERADE
وابی سابی
Mystery / Thrillerوابی سابی هنر اصیل ژاپنی در یافتن زیبایی در نقص و ژرفی در طبیعت، پذیرش چرخه طبیعی رشد، پوسیدگی و مرگ است. ساده، تنبل و بی نظم است و بیش از همه به اصالت احترام می گذارد. معنای اصالت برای ژان و ییبو چیست؟ دو مرد از دنیای کاملا متفاوت. یکی مردی از هنر...