"بودن یا نبودن؟ مسئله این است.
مردن، خفتن، همین و بس!
و با خفتن، گفتن که به دل شکستگیها و هزاران بلای طبیعی،
که میراث تن است پایان دادن؛
چنین فرجامی، سختْ آرزوست.
مردن، خوابیدن، خوابیدن و شاید خواب دیدن،
آه، مسئله همین است!
زیرا در آن خوابِ مرگ،
در آن رهایی از جسم فانی،
آن که چه رؤیاها پدید آید،
به تأمل وا می داردمان،
و همین مصلحت اندیشی است
که عمر مصیبت را چنین دراز میکند.
وگرنه کیست که نیش وتحقیر زمانه،
ظلم ظالم، اهانت متکبّر، رنج عشق خوار شده،
اهمال قانون، وقاحت صاحب منصبان،
و دست ردی که فرومایگان، بر سینهٔ شایستگان شکیبا میزنند
را تحمل کند؟
دیگر دم فرو بندم،
ای اُفیلیای عزیز، ای پری رو!
باشد که در نیایشهایت،
گناهان مرا نیز به یاد آری.
شکسپیر"
** ** ** **
سانگ لان عمیقا در فکر بود. با صدای خسته ی لیو که بدنش را روی صندلیش پرت کرده بود، از فکر بیرون آمد، با نگرانی پرسید:"ییبو چطوره؟ ازش خبر داری؟ خوبه؟"
لیو با چشمانی بسته و تکیه داده به صندلی سرش را تکان داد. پس از چند ثانیه همانطور که به سقف خیره بود گفت:"خوبه، سرش خورد به جایی یا شایدم برعکس... مهم اینه الان خوبه... بعدا میرم ملاقاتش... فعلا خونه ی ژانه"افسر سانگ متعجب ابروهایش را بالا انداخت:"ژان؟ منظورت... همون باستان شناسه است؟ اووو ژان؟ اوووو..."
لیو خودکار روی میز را بداشته به سمت دوستش که طرف دیگر میز و مقابل او نشسته بود پرت کرد:"اووو درد... قهوه نیست؟ سرم داره میترکههه"
افسر سانگ برخاست:"تو همیشه به من میرسی مریضی...یا سرت درد میکنه یا باسنت..."
افسر وانگ نیشخندی زد:"الان حسودیت شد؟ عزیزم هرجا قلبم بره مهم نیست... مهم باسنمه که همیشه مال توئه" چشمکی زد با صدای بلند قهقهه زد.
با صدای خنده ی لیو، گوله ی کاغذی از پشت به سرش اصابت کرد، قبل از اینکه به عقب برگردد تا ببیند که چه اتفاقی افتاده صدای چنگ را شنید که از دور به او نزدیکتر می شد:"افسر وانگ... اینجا اداره است. اراجیف و عیاشیتو ببر یه جای دیگه... موندم شاندونگ چی دیده تو افسری مثل تو که فرستادت واسه حل پرونده ی به این مهمی..."
BẠN ĐANG ĐỌC
وابی سابی
Bí ẩn / Giật gânوابی سابی هنر اصیل ژاپنی در یافتن زیبایی در نقص و ژرفی در طبیعت، پذیرش چرخه طبیعی رشد، پوسیدگی و مرگ است. ساده، تنبل و بی نظم است و بیش از همه به اصالت احترام می گذارد. معنای اصالت برای ژان و ییبو چیست؟ دو مرد از دنیای کاملا متفاوت. یکی مردی از هنر...