بیبی بوی!

152 36 47
                                    


CHAPTER 34




- وای. صبر کن. نمیکشم دیگه

زمان زیادی رو داشتن میدوعیدن اما خبری از هیچ اتوبوسی نبود! یا اونا توهم زده بودن یا اتوبوسه اب شده بود رفته بود تو زمین!

لوهان و سهون هردو با تکیگاه قرار دادن دستشون رو زانوهاشون، خم میشن و نفسی میگیرن.

- تش... تشنمه...

لوهان به زور بین نفس نفس زدن هاش میگه و سهون هم با بالا و پایین کردن سرش تایید میکنه.

دست لوهان رو میگیره و بار دیگه دنبال خودش میکشه. گوشه خیابون میشوندش تا کمی استراحت کنه. خودش هم اطرافو دید میزنه اما به طرز عجیبی تنها چیزی که پیدا میشد خاک بود و باد!

خورشید همیشه انقدر فاکی میتابید یا حالا که مثل چی تو گِل گیر کرده بودن خورشید هم عنتر بازیش گُل کرده بود؟!

- لو؟ میشه همین یبار...

- نه! تو قول دادی سهون

سهون کلافه دستی تو موهاش میکشه.

- خیلی خب فقط اگه میدونی بگو باید چیکار کنیم؟! نکنه میخوای انقدر اینجا بمونیم که بپوسیم؟

به دستهای سهون نگاه میکنه. همین دستها دستهاشو تو خودشون جا داده بودن. چرا تا حالا نفهمیده بود دستهاشو چقدر میخواد؟

حالا که داشت به اون دستها نگاه میکرد، میفهمید که دلش میخواد شجاع باشه. اونم خیلی زیاد.

از سر جاش بلند میشه. جلو میره و اون اینبار دست سهون رو میگیره.

- راه زیادی در پیش داریم مستر اوه

جلو میشه و سهون رو هم دنبال خودش میکشه.

اینبار نگاه سهون قفل دستاشون بود.



☆°・*:.。.☆°・*:.。.☆°・*:.。.☆°・*:.。.




وسایلشو برمیداره. اون زنیکه، اعصاب نداشته شو بیشتر بهم ریخته بود.

دستی به لبهاش میکشه. این حس رو بارها تجربه کرده بود. نگاهی به ساعتش میندازه. یکم وقت داشت.

با عجله از اتاق بیرون میره که... برا یه لحظه متوقف میشه.

نگاهی به در اتاق بکهیون میندازه. باید بهش میگفت؟

بیخیال شونه ای بالا میندازه و رد میشه اما هنوز قدم رو پله اول نذاشته بود که با هوف کلافه ای راهشو کج میکنه و از همون مسیری که رفته بود برمیگرده.

⏳...POTION...💎 s1.CARNIVAL OF LEGEND #fullWhere stories live. Discover now