Escape from the past...

244 68 10
                                    


Chapter 8






- بالاخره امتحانا تموم شدن... هووووف

دی او کش و قوسی به کمرش میده.

- سهون امروز هم نیومده کالج؟

حال و هوای گرفته لوهان باعث خالی شدن باد دی او میشه.

- نه. از وقتی بک گم شده ندیدم که بیاد

لوهان با بالا و پایین کردن سرش به معنای فهمیدن، از روی صندلی بلند میشه تا وسایلشو جمع کنه. دیگه باید برمیگشتن خونه هاشون.

الان تقریبا یک ماهی بود که نه خبری از بکهیون بود نه سهون. سهون خودشو مقصر میدونست و از اون روز، در به در دنبال گم شده ش میگرده تا شاید بتونه یه نشونی ازش پیدا کنه اما... "این دلتنگی یه روز رفع میشد؟" این سوال هربار مغزشو سوراخ و برای رسیدن به این هدف مصمم ترش میکرد. چون محض رضای خدا... حس میکرد از دلتنگی هر آن ممکنه کم بیاره.

سهون مطمئن بود بکهیونش زنده ست و این امیدواری به بقیه هم سرایت کرده بود. اما ظاهر قضیه جور دیگه ای بود. بکهیون اب شده بود رفته بود تو زمین.

اون تنها کس بکهیون بود پس باید هرطور که شده پیداش میکرد. بکهیون نباید بیشتر از این تنها میموند. بسشه هرچی تنهایی کشیده. سهون نمیخواست اضافه بشه به لیست کسایی که رهاش کردن...

لوهان موقع جمع کردن وسایلش انقدر ذهنش درگیر این بود که بره پیش سهون و تو پیدا کردن بکهیون کمکش کنه که نمیفهمه چطور از کالجشون خارج شده.

- چمدونو بدین به من قربان

با صدای راننده از افکاری که توی ذهنش جا خوش کرده بودن بیرون میاد.

به عمارت که میرسن راننده با چمدون لوهان جلو میشه و لوهان هم پشت سرش.

خدمتکارهایی که تو یه صف منظم ایستاده بودن با ورود ارابشون تعظیم بلند بالایی میکنن.

- خوش امدین ارباب

- ارباب بزرگ هم رسیدن؟

- حدود یک ساعت پیش. گفتن لباساتونو که عوض کردین برید پیششون

- اینبار اون زودتر رسیده...




☆・*:.。.☆° ☆・*:.。.☆° ☆・*:.。.☆° ☆ ・*:.。.☆°




چانیول سیگار سیاه رنگشو بین لبهاش میزاره. دودی که از بین لبهاش خارج میشن ماشینی رو که از در اهنی عمارت وارد میشد رو در بر میگیره.

⏳...POTION...💎 s1.CARNIVAL OF LEGEND #fullOnde histórias criam vida. Descubra agora