توهم حالت ازم بهم میخوره!

153 34 33
                                    


CHAPTER 32





بعد از اتمام کارش و موفق شدن در دراوردن حرص بکهیون، توی وان دراز میکشه. این بهترین استراحت بود.

تو این زمان حتی نمیخواست به این فکر کنه که اون زن برزیلی به زندان کوچکش برگشته یا نه، استراحت میخواست تا فکر کنه. حالا باید با گردنبند نقره ای که سنگ سرخی رو درون خودش جا داده بود چیکار میکرد؟

دستشو از زیر اب دور جسم سردی که به گردنش اویزون شده بود حلقه میکنه.

گاهی به اینهمه بیخیالی بکهیون حسودیش میشد. لعنت بهش! اون نمیتونست. هیچوقت نتونست...

حتی نمیتونست به بکهیون اعتماد کنه. تمام مدت بکهیون رو یه احمق بی خیال میدید اما اون پسر...

سرشو تکون میده تا از افکار ازار دهنده ای که تو ذهنش بود رها بشه.

نه نمیشد!

نفسش رو حبس میکنه و سرشو زیر اب میبره.

بیون بکهیون! کسی که داشت بازیش میداد اون بود؟

با خشم خودشو بالا میکشه. سرشو رو زانوهاش میزاره و مغزش؟ داشت میترکید! با کف دستش سرشو فشار میده، لعنت بهش... چرا نمیتونست بهش فکر نکنه؟

با باز شدن در نگاه سرخش از اب توی وان گرفته میشه و روی پوزخند نفرین شده اشنایی میشینه.

اما چیز لعنت شده ای که این وسط وجود داشت این بود که چرا به چشمش زیباتر از هروقت دیگه ای میومد؟!

- تو اینجا چیکار میکنی؟




☆°・*:.。.☆°・*:.。.☆°・*:.。.☆°・*:.。.




سهون با کشیدن نفس عمیقی ریه هاشو از هوای دلنشین اطرافش پر میکنه و لب به تمجیدش باز میکنه:

- واقعا جای قشنگیه!

لوهان به دراوردن صدای "هوم" مانندی اکتفا میکنه.

- دوسش نداری؟

نگاهشو از خط های فرضی ای که با چوب توی دستش روی زمین میکشید به سهونی که کمرشو به عقب متمایل کرده بود و با دستهاش برای خودش تکیگاهی درست کرده بود میده.

این پسر دقیقا چش شده بود که بعد اون همه سکوت حالا سعی داشت ازش حرف بکشه؟!

- هنوز از دستم ناراحتی؟

سوالش بی ربط بود. خودش هم میدونست ولی باید میپرسید. دوست نداشت سهون ازش ناراحت باشه.

⏳...POTION...💎 s1.CARNIVAL OF LEGEND #fullTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang