Chapter 21
- این اولین بارِ بیرون از عمارتو میبینم
با کنجکاوی اطرافو نگاه میکنه.
- اوه جدی؟
متعجب میپرسه و سوهو سری تکون میده.
- همیشه فکر میکردم با یه خیابونه بزرگ که کفِش پر جنازستو از دهن مردمش خون چکه میکنه و خلاصه یه سری فانتزی های مسخره دیگه روبه رو میشم
لیزل بدون توجه بهش ، بی حواس دستشو میگیره و دنبال خودش میکشه.
بازم قلب بی جنبه سوهو...
- اینجا گیمه. دوست داری بازی کنی؟
به چشمهای دختر که از شادی برق میزد نگاه میکنه. جملاتو گم میکنه.
- اما.. اما من هیچ پولی ندارم
- نگران اون نباش
سوهو رو به جلو هل میده. با استرس به کارت های روبه روش نگاه میکنه. بازی فکری بود. و خب.. از شانس خوبش هیچی هم که نبود هوش خوبی داشت. البته اگه تو دنیای ادمها بود! و مثل اینکه سوهو اینو فراموش کرده بود!
- چرا دمغی؟
- باختم
لیزل میزنه زیر خنده.
- از همون اولم معلوم بود
- تو.. پس چرا؟
- اونا ادم های معمولی نیستن سوهویا.. محض سرگرم بشی گفتم بازی کنی. معمولا اینجور بازی هارو پیشگوها انجام میدن. حالا بریم؟
لیزل بین حرفاش با بیخیالی شونه ای بالا میندازه. به چشمش اون پسر واقعا کیوت بود.
شاید سوهو هنوزم باورش نشده بود کجاس.
☆・*:.。.☆° ☆・*:.。.☆° ☆・*:.。.☆° ☆ ・*:.。.☆°
به پسر روبه روش نگاه میکنه.
لوهان دستاشو ازهم باز میکنه و خودشو برای سقوط اماده میکنه.
سهون تازه داشت متوجه اوضاع میشد.
پاهاشو حرکت میده تا جلوشو بگیره اما لعنت، پاهاش بین علف ها گیر افتاده بودن.
- این دیوونه بازیا چیه؟ تمومش کن
مضطرب بود. لعنت بهش چرا نمی تونست حرکت کنه؟ هرچی پاهاشو تکون میده تا شاید ازاد شن اما فایده ای نداشت. وضع به طرز اعصاب خورد کنی تخمی بود.
- اونا افکارتو میخونن سهون. هروقت خواستی منو ببوسی باز میشن
به علف هایی که پاهای سهونو گیر انداخته بودن اشاره میکنه. نمیدونست این وسط با بغضی که تو گلوش گیر کرده بود چیکار کنه.
این یا اخرش بود یا اولش!
خودشو رها میکنه...
قلب سهون برای یه لحظه وایمیسته.
اون پسره دیوونه واقعا خودشو پرت کرد!
متعجب به صحنه رو به روش نگاه میکنه. جوری بهتش برده بود که حتی نمیتونست واکنشی نشون بده. این واقعا همون لوهانی بود که میشناخت...؟
به خودش میاد. لوهان نبود..
میخواد قدمی برداره اما نمیتونه.
یادش میاد..
قلبش تند میزد..
علف ها شل میشن..
نزدیک دره میره..
VOCÊ ESTÁ LENDO
⏳...POTION...💎 s1.CARNIVAL OF LEGEND #full
Fanficپارک چانیول، اخرین بازمانده از خاندان قدرمند خونآشام پارک، دست به ساخت معجون ممنوعه‌ای میزنه که مجازاتش مرگه. چی میشه اگه قدرت ساخت اون معجون تو دست کسی باشه که ازش بیزاره؟ و برای این کار اون رو از دوست‌پسرش اوه سهون میدزده. ●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•...
