Chapter 15
- سهون
- بله؟
- میای بریم بیرون؟
- باید حرکت کنیم لوهان
- خواهش میکنمسهون دست از کار میکشه و به لوهان نگاه میکنه. حقیقتا قیافه مظلوم لو میتونست دل سنگ روهم اب کنه؛ سهون که جای خود داشت.
- چیزی شده؟
- چیزی نیست فقط... زود برمیگردیم. بیا بریم دیگه. باشه؟خب... سهونم از قاعده در برابر لوهان کم اوردن مستثنی نبود.
- خیل خب باشه
.
.
.
- هوا خیلی خوبه
لوهان همونطور که به اقیانوس روبه روشون نگاه میکنه با بالا و پایین کردن سرش جواب سهونو میده.- فکر میکنم عاشق اینجا شدم
- منم همینطور
- غروب قشنگیه
- غم انگیز؟
لو سرشو به طرفین تکون میده.
- نه... غروب همیشه غم انگیز نیست.. گاهی فقط زیباست..
سهون برای تایید سرشو بالا و پایین میکنه.
هردو داشتن به این فکر میکردن که اونا همیشه انقدر کم حرف بودن؟
- نگفتی برا چی منو کشوندی اینجا
- چیزی میخوری؟
- نه
- سهون
لوهان کامل بر میگرده طرف سهون و جدی به چشماش نگاه میکنه.
- بله
- بیا و تمومش کن
- چیو؟
- من دیگه نمیخوام برا پیدا کردن بک دنبالت اینورو اونور بیام
- ...
- بیا قبول کن که بک دیگه نیست
- ...
- سهون ببین چی میگم. میدونی که من چقد بک رو دوست داشتم و دارم. ولی باید قبول کنی بک مرده. بفهم چی میگم لعنتی- خودم تنهایی میرم
سهون همونطور که از روی ماسه های ساحل بلند میشه بی تفاوت میگه.
نگاه اخرو به لوهان درمونده میندازه و ازش دور میشه. به رفتنش نگاه میکنه. اون که قرار نبود تسلیم بشه نه؟- بهت حسودیم میشه ساحر کوچولو
لوهان هم از روی ماسه ها بلند میشه و به طرف سهون میدوعه. وقتی بهش میرسه از پشت محکم بغلش میکنه.- نرو سهون... من از تنهایی میترسم
با گفتن این جمله یاد گذشته ای که اصلا جالب نبود میوفته، بغض بدی به گلوش چنگ میندازه. ادامه میده:
- تو دیگه تنهام نزار. نرو سهون.. من میترسم... من... من دوست دارم سهون
☆・*:.。.☆° ☆・*:.。.☆° ☆・*:.。.☆° ☆ ・*:.。.☆°
- چیزی نیس چان
بک همونجور که دست چانیول رو پس میزنه میگه.
VOCÊ ESTÁ LENDO
⏳...POTION...💎 s1.CARNIVAL OF LEGEND #full
Fanficپارک چانیول، اخرین بازمانده از خاندان قدرمند خونآشام پارک، دست به ساخت معجون ممنوعهای میزنه که مجازاتش مرگه. چی میشه اگه قدرت ساخت اون معجون تو دست کسی باشه که ازش بیزاره؟ و برای این کار اون رو از دوستپسرش اوه سهون میدزده. ●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•...