CHAPTER 33
- خیلی وقته همو ندیدیم
میخواست بهش بتوپه و از اونجا بیرونش کنه اما... محسورش شده بود.
زن دست راستشو بالا میاره و موهای لخت مشکیشو پشت گوشش میبره. قدم به قدم جلو میره و پاهای لختشو تو وان میزاره.
- دلت برام تنگ نشده بود؟
چانیول همچنان ساکت بود و فقط نگاه میکرد.
با تن لختش توی وان، رو به روی چانیول میشینه و پاهاشو تویِ شکمش جمع میکنه؛ درست مثل چانیول.
با لبخند دل رباعی خودشو یکم جلو میکشه. یکی از دستهاشو جلو میبره و چونه چانیول رو میگیره.
- باهام حرف بزن دلبر من
- از اینجا برو بیرون
تمام توانشو میزاره پای این جمله اما جوابش، تنها خنده بلندی بود که تو حمام اکو میشه.
انگشت اشاره شو که باهاش چونه شو گرفته بود رو پایینتر میبره و رو سیب گلوش نگه میداره.
نگاه تیز چانیول به چشم هایی بود که تاریکی اسمون در برابرش هیچ بود. چقدر این چشم ها براش اشنا بود!
میخواست پسش بزنه و اینو نگاه تیزش فریاد میزد اما از کی تا حالا انقدر سست شده بود؟
انگشت اشاره زن ماهرانه پایین تر میاد، از خط سینه اش میگذره. چانیول چشم هاشو روهم میزاره. هرچی میگذشت بیشتر شل میشد؛ به حدی که پاهاش رو که بغل گرفته بود شل شده بودن. این یعنی از همون لحظه خط دفاعیش شکسته!
پایین تر میاد و با برخورد نوک انگشتش به دیک چانیول، لبخند پیروزمندانه ای میزنه.
خودشو بین پاهای چانیول جا میکنه و لباش رو روی لبهای چانیول میکوبه.
با یه دستش موهای چانیول رو چنگ میزنه و با دست دیگش دیکشو مالش میده.
☆°・*:.。.☆°・*:.。.☆°・*:.。.☆°・*:.。.
سرش به طرز دیوانه واری تیر میکشید. به حدی که حتی جلوشو نمیتونست ببینه.
با گرفتن نرده و دیوار خودشو به طبقه پایین میرسونه. لعنت بهش هیچکس نبود.
یعنی باید چانیول رو صدا میزد؟ یعنی باید اون همه راه رو برمیگشت؟
سرش به شدت گیج میرفت و هیچ تمرکزی نداشت.
به سختی خودشو به اتاقی که نقش بهداری رو داشت میرسونه.
ESTÁS LEYENDO
⏳...POTION...💎 s1.CARNIVAL OF LEGEND #full
Fanficپارک چانیول، اخرین بازمانده از خاندان قدرمند خونآشام پارک، دست به ساخت معجون ممنوعهای میزنه که مجازاتش مرگه. چی میشه اگه قدرت ساخت اون معجون تو دست کسی باشه که ازش بیزاره؟ و برای این کار اون رو از دوستپسرش اوه سهون میدزده. ●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•...