!میتونی بری

150 41 86
                                    


CHAPTER 29



دوست داشت غر بزنه، اما سختی ماجرا همین بود که نمیتونست! پس عین یه بچه خوب و حرف گوش کن که دنبال مامانش راه میوفته، بی صدا دنبالش میره.

قبلا باغ عمارت رو دیده بود اما هیچوقت نزدیکش هم نشده بود.


همیشه یه راست از در ورودی وارد و خارج میشد بدون اینکه حتی ذره ای کنجکاو بشه توی باغ سمت راست عمارت چه خبره!

البته اون باغ به قدری بزرگ بود که اگه نگاهش هم بهش میوفتاد، هیچوقت نمیتونست اخرش رو ببینه.

هر چی نباشه یه زمانی برای اندازه یه شهر از خاندان پارک ها بود. شایعه خاندان پارک ها که توسط هرسه عضو انجمن قتل عام شدن. همه بجز پارک اینسوک، پسر رئیس خاندان پارک ها که پدر پارک چانیولِ!


- فکر میکردم لااقل یکم هیجان انگیزتر باشه!

بالاخره غر خودشو میزنه و بعد از رسوندن خودش به چانیول، قدم هاش رو باهاش هماهنگ میکنه و اما چانیول، بدون دادن کوچک ترین اهمیتی بهش به راهش ادامه میده.

بکهیون سعی میکنه با نگاه انداختن به درخت ها و جونورهای اویزون بهشون خودش رو سرگرم کنه تا حوصلش بیشتر از این سر نره.


با نیشخند دیوثانه درحال دید زدن پرنده ای بود که رو پرنده دیگه ای نشسته بود، که دستش به سمتی کشیده میشه.

نگاهش رو به دستی که داشت کشیده میشد و بعد به کسی که داشت میکشیدش میده.

- چیکار میکنی وحشی؟ از جا دراومد

چانیول بعد از چشم غره جانانه ای که به بک میره با ابرو به سمتی اشاره میکنه.

همینطور که بازوش رو مالش میده تا از دردش کمتر بشه به سمتی که چانیول اشاره کرده بود نگاه میکنه.

⏳...POTION...💎 s1.CARNIVAL OF LEGEND #fullOnde histórias criam vida. Descubra agora