صدای بلند موسیقی، رقص نور، بوی سیگار و الکل و زنها و مردهایی که بدنهاشون با ریتم آهنگ همراهی میکردن. با رسیدنشون به میز مورد نظر جیمین، یونگی بالاخره نگاهش رو از اطراف گرفت و روی صندلی مقابل جیمین نشست.
به محض نشستنشون، دو جامِ کوکتلِ باکاردی و یه شیشهی متوسطِ ویسکی توسط دختری که مسئول رسیدگی به میزها بود مقابلشون قرار گرفت.
- چیز دیگهای نیاز ندارید؟
- چندتا بسته کیتکت با طعم ساکورا ماچا، پَشِن فوروت و آزوکیساندو هم میخوایم.
دختر بعد از یادداشت طعمهایی که جیمین گفته بود و برداشتن انعامش با لبخندی که صدرصد از روی مجبوری و تنها برای جذب مشتریها بود به سمت میز بغلی رفت تا لیوانها و بطریهای خالی از نوشیدنی رو برداره و میز رو برای مشتریهای منتظر آماده کنه.
- هنوز بهم نگفتی چرا آوردیم اینجا!
یونگی گفت و جام کوکتلش رو به لبهای باریکش نزدیک کرد و کمی ازش نوشید.
- مگه برای یکم خوش گذروندن حتما باید دلیل خاصی وجود داشته باشه؟
- آره...شاید...اصلا چرا بیدلیل باید خوش گذروند؟ وقت تلف کردنه.
جیمین کمی از کوکتلش رو مزه کرد اما برعکس یونگی جامش رو به روی میز برنگردوند، بلکه اونو بین انگشتهای دست راستش نگه داشت.
- یونگیچان، من میگم آدم بایدگاهی به خودش استراحت بده و خودشو به یکم تفریح مهمون کنه، میپرسی به چه دلیل؟ جوابت اینه؛ تا بخاطر تمام زحماتی که کشیده از خودش تشکر کنه. اگر این کار رو نکنی یادت میره که چقدر تلاش کردی، از وجودت مایه گذاشتی، خسته شدی و تحمل کردی. کمکم حس میکنی یه رباتی و تمام این کارها وظیفته و تمام تلاشتهات بیمعنی میشن. هیچوقت تلاشهای خودت رو نمیبینی و در نهایت حس کامل بودن نمیکنی و هیچوقت از خودت راضی نیستی، درست مثل الانِ تو.
یونگی جام کوکتلش رو سرکشید و اون رو تقریبا روی میز کوبید اما صداش بین صدای بلند موسیقی و جمعیت محو شد.
- منو آوردی اینجا که اینارو بهم بگی؟
جیمین سرش رو به علامت منفی تکون داد.
- نه اصلا، خودت صحبت رو باز کردی و به اینجا کشوندیش. من آوردمت اینجا چون میخواستم یکم برقصیم، مشروب بخوریم، از موسیقی لذت ببریم و به عنوان دوتا پدر مجرد درد و دل کنیم، همین.
یونگی سرش رو به تایید تکون داد کمی از ویسکی داخل شیشه رو توی جامش ریخت.
- همیشه میای اینجور جاها؟
جیمین لبخندی زد منتظر موند تا دختری که کیتکتهاشون رو براشون آورده بود ازشون دور بشه و به محض رفتنش بدون توجه به طعم کیتکتها یکیشون رو برداشت و مشغول باز کردنش شد.
YOU ARE READING
Bento box | ᴊᴍ+ʏɢ
Fanfiction[-کامل شده-] 𝐌𝐢𝐧𝐘𝐨𝐨𝐧 یونگی و جیمین دو تا پدر مجرد بودن که پشت دربهای مهدکودک وقتی منتظر بچههاشون بودن با هم آشنا شدن اما این مکالمات کوتاه توی سالن انتظار به کجا قرار بود برسه؟ *** ▪️Name: Bento box ▪️Couple: YoonMin (Jimin🔝) ▪️Gener: Roma...