30:🌸

2.9K 556 143
                                    

- مین‌سان...جیمین‌سان!

صدای کوکانه‌ای که مطمئنا صدای هانابی نبود باعث شد بین پلک‌هاش رو کمی فاصله بده. صدایی که خطاب قرارش داده بود از پشت سرش می‌اومد پس دست راستش رو که شونه‌های یونگی رو گرفته بود و اون رو توی آغوشش داشت از دور شونه‌های مرد باز کرد و بدنش رو کمی به سمت فردی که پشتش ایستاده بود مایل کرد اما نه در حدی که سر یونگی کاملا از سینه‌های لختش جدا بشه.

- جیمین‌سان!

بالاخره با صاحب صدا روبه‌رو شد، هایون بود. لبخندی به چهره‌ی پسرک زد، دستش رو به سمتش داراز کرد و اینطوری ازش خوات نزدیکتر بیاد.

- جانم؟ چی شده هایون‌چان؟

هایون لبش رو از بین دندون‌هاش آزاد کرد و سرش رو پایین انداخت.

- ببخشید، ولی ساعت ۷ صبحه.

- آره عزیزم، اتفاقی افتاده؟

جیمین با صدای دورگه‌ای در جواب هایون گفت. نگاه هایون با شنیدن سوال جیمین رنگ عوض کرد! انگار از چیزی ناراحت و نگران شده بود!

- شما...قول‌ دادید...دیروز...

درسته! قول داده بود! انقدر خواب‌آلود بود که حتی نتونسته بود به یاد بیاره که چرا هایون ساعت هفت صبح از خواب بیدارش کرده.

با یادآوری قولی که با هایون داده بود کف دستش رو روی چهره‌ی خواب‌آلودش کشید و همزمان با خمیازه‌ای هوا رو به داخل دهانش کشید.

- اوه آره! فقط هایونا، لطفا یه دقیقه بهم...

- پس من بیرون منتظرتونم جیمین‌سان.

هایون با این جمله حرف جیمین رو قطع کرد و خیلی سریع از اتاق خواب یونگی بیرون دوید و در رو پشت سرش بست.

با لبخند قدم‌های هایون رو دنبال کرد، چند ثانیه بعد از خروج پسرک بوسه‌ای به موهای درهمِ یونگی زد و مرد رو خیلی آروم از آغوشش جدا و برای پوشیدن تیشرتش از روی تخت بلند شد.

همزمان که خمیازه میکشید و با دست چپش از زیر تیشرت مشکی رنگش شکمش رو میخاروند، قدم‌های کوتاهش رو به سمت نشیمن برمیداشت و پاچه‌های شلوار پارکوری توسی رنگش کمی روی زمین کشیده میشدن.

به نشیمن که رسید قدم‌هاش متوقف شدن، پلک‌هاش رو باز کرد و نگاهش رو به دنبال هایون در اطرافش چرخوند.

- جیمین‌سان اینجا!

زمزمه‌ی بلند هایون رو از سمت آشپزخونه شنید. به سمت آشپزخونه چرخید و قدم‌هاش رو کمی تندتر از قبل برداشت. پسرک به کمک چهارپایه‌ای قدش رو بلند کرده و مقابل کانتر ایستاده بود و با لبخند بزرگی منتظر جیمین بود.

- خب، حالا از کجا شروع کنیم؟

جیمین با لبخند مهربونی روی لبش گفت و دستش رو چندباری بین موهای هایون حرکت داد.

Bento box | ᴊᴍ+ʏɢOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz