بارونی که به شدت میبارید به دلیل وجود چتر مشکی رنگی که جیمین بالای سر خودش و هانابی گرفته بود مجبور به تغییر جهت میشد.
مرد هانابی رو در آغوشش داشت و مقابل دکهای منتظر آماده شدن نانهایکاریای بود که برای چهار نفر سفارش داده بود.
عطر دلنشین نانکاری در فضای سرد و بارونی پیچیده بود و بخارش گاه گرمای دلنشینی رو منتقل میکرد.
- پاپا؟ بازم قراره بریم پیش یونگیچان و هایونچان؟
جیمین سرش رو به علامت مثبت تکون داد:
- آره قرار بریم و آخر هفته رو با اونا بگذرونیم.
- پاپا! تو و یونگیچان چرا موقع خواب همدیگه رو بغل میکنید؟!
لعنت! این سوال زیادی آشنا بود!
این سوال همون سوالی نبود که هفتهی پیش وقتی با هایون درحال درست کردن اُنیگیری بودن، پسرک ازش پرسیده بود؟اما یه چیزی فرق داشت نگاه هانابی یه نگاه جدی بود. برخلاف هایون این نگاه دخترش نمیتوست فقط یه کنجکاوی کودکانه باشه، هانابی به زودی هفت ساله میشد - یک دانشآموز کلاس اولی- و انگار به دنبال جواب برای سوالهای شکل گرفته توی ذهنش بود.
*فلش بک*
درحال شکل دادن اُنیگیری بین دستهاش بود که صدای هایون سکوت رو شکست و نظرش رو جلب کرد.- میگم جیمینسان! شما و پاپا چرا هروقت پیش همدیگه میخوابید همو بغل میکنید؟
هایون پرسید و اُنیگیری توی دستش رو داخل ظرف گذاشت و برای گرفتن جواب به چشمهای مرد مقابلش خیره شد.
این فقط یه کنجکاوی کودکانه بود، جیمین اینو از نگاه پسرک مقابلش خوند، پس خیلی سریع خودش رو جمع و جور کرد، الان وقت هُل کردن نبود.اُنیگیری بین دستهاش رو که هنوز کامل شکل نگرفته بود مثل هایون توی ظرف گذاشت.
- جیمینسان! نکنه پاپا شبها میترسه؟
هایون که برای گرفتن جواب خیلی عجله داشت اینو پرسید و از طرفی چون این قضیه که پاپاش شبها از ترس جیمین رو بغل میکنه نتیجهای بود که خودش قبلا بهش رسیده بود و احتمال میداد این دلیل اصلیش باشه تصمیم گرفت از جیمین بپرستش.
جیمین که تا چند لحظه پیش در جواب دادن به هایون اضطراب داشت و در ذهنش در حال جستوجوی بهترین جواب بود با شنیدن سوال هایون خندهی بلندی کرد و اُنیگیریای رو که توی ظرف گذاشته بود دوباره برداشت.
- نه، هایونچان دلیل اینکه من پاپات رو شبا بغل میکنم ترس شبانه نیست، اتفاقا یونگی خیلی هم شجاعه!
- پس چرا شما بغلش میکنید اگه پاپا نمیترسه؟
هایون با لحنی کاملا متعجب و کنجکاو پرسید و چشمهای گرد شدهاش رو به جیمین روی جیمین ثابت نگه داشت.
YOU ARE READING
Bento box | ᴊᴍ+ʏɢ
Fanfiction[-کامل شده-] 𝐌𝐢𝐧𝐘𝐨𝐨𝐧 یونگی و جیمین دو تا پدر مجرد بودن که پشت دربهای مهدکودک وقتی منتظر بچههاشون بودن با هم آشنا شدن اما این مکالمات کوتاه توی سالن انتظار به کجا قرار بود برسه؟ *** ▪️Name: Bento box ▪️Couple: YoonMin (Jimin🔝) ▪️Gener: Roma...