24:🌸

3.2K 709 376
                                    

"آهــــــــه، جیـ....جیمین، آروم‌تر...."

یونگی همونطور که با بالا تنه‌ی برهنه به روی شکم، روی کاناپه دراز کشیده بود نالید و پتوی نازکی رو که زیرش بود بین مشتش فشرد.

"هیس! بچه‌ها رو بیدار میکنی."

جیمین گفت و کمر یونگی رو بین زانوهای لختش قفل کرد.

"اما...آهــه.... درد داره...."

"میدونم اما تحمل کن."

بعد از گفتن این جمله قوطی روی میز مقابل کاناپه رو که حاوی مایعی بی‌رنگ و روغنی بود برداشت و کف دستش ریخت.

"با این دردت کمتر میشه یونگی‌چان."

مایع رو کمی انگشت‌هاش مالید و کمر یونگی رو بین زانوهاش محکم‌تر فشرد.

"آماده‌ای؟"

یونگی با ناله‌ای کوتاه جواب مثبت به سوال جیمین داد و جیمین به محض گرفتن جواب مثبت کمر لخت مرد رو بین دست‌های چربش گرفت و دستش رو از بالای باسنش تا سرشونه‌هاش کشید.

"اگه بزاری یه ده دقیقه‌ای کمرت رو با این روغن ماساژ بدم دو روزه خوب میشی."

"نمیتونم درد...میگیره."

یونگی با چهره‌ی توی هم رفته از درد، بخاطر حرکات دست جیمین، جمله‌اش رو به صورت مقطع گفت و لبش رو گزید.

"من نمیفهمم، آخه تو که میدونی کمرت ضعیفه چرا چیزِ به اون سنگینی رو بلند کردی؟"

"یهویی شد دیگه، ول کن حالا...از وقتی اومدی داری...داری سرم...آی! آروم دیوونه..."

فشار محکمی که جیمین از عمد به کمرش آورد باعث شد اخم کنه و جمله‌اش رو با "آی! آروم دیوونه" تموم کنه.

جیمین قوطی روغن رو برداشت و اینبار مستقیما اون ماده‌ی بیرنگ رو روی گودی کمر یونگی ریخت.

"دیوونه منم یا تو! تو که وضع بدن خودتو میدونی و با این حال به خودت فشار میاری!"

یونگی چیزی در جواب جیمین نگفت و سکوتش باعث شد مرد به سمت شونه‌هاش خم بشه و نزدیک گوشش با صدای آروم چیزی رو زمزمه کنه.

"من غر میزنم چون سلامتیت برام مهمه. تو الان دیگه فقط برای خودت‌ـو هایون نیستی، برای منو هانابی هم هستی. نِکُوچان."

اینکه "نکوچان" خطاب شده بود از یه طرف و اینکه جیمین خودشون رو یه خانواده دیده بود و یونگی رو مال خودش و هانابی خطاب کرده بود هم از طرفی دیگه باعث شد توی ذهن و دلِ یونگی آشوبی به پا بشه، اما بوسه‌ی نرم و ناگهانی جیمین روی گودی کمرش مانع از غرق شدن مرد در افکارش شد و به جاش لرزی به تنش افتاد که جیمین کاملا متوجه‌ش شد و لبخند مهربونی زد. از روی بدن یونگی بلند شد و قبل از اینکه پایین کاناپه روی زمین بشینه، تیشرت و شلوارکش رو مرتب کرد.

"فردا رو که سرکار نمیری؟"

یونگی با چشم‌های بسته جواب داد:

"نه فردا رو مرخصی اجباری‌ام."

"خب، خوبه!"

گفت و دستش رو به سمت موهای مشکی و حالت‌دار یونگی دراز کرد تا سرش رو نوازش بده.

"فردا رو اینجا می‌مونم تا مراقبت باشم. هانابی و هایون‌ـو هم خودم میبرم مهد."

"اومــم، بمون. مرسی، مراقبشون باش."

صورت خسته و نوع جواب دادن یونگی باعث شد جیمین از شدت زیبایی صحنه‌ی مقابلش از سر ذوق خنده‌ی بی‌صدایی کنه.

"میگم یونگی‌چان! اجازه میدی از آشپزخونه‌ات استفاده کنم؟"

یونگی بین پلک‌هاش رو فاصله داد.

"آره، چطور؟"

جیمین همونطور که به نوازش دادن موهای دوست‌پسرش ادامه میداد، جواب داد:

"میخوام بتنوی فردای هایون و هانابی رو درست کنم."

ابروهای یونگی بالا رفت.

"میتونی مگه؟"

"تو دیگه منو خیلی دست کم گرفتی لعنتی! من فقط توی بعضی غذاهای پختنی مشکل دارم."

یونگی خنده‌ای کرد و چشم‌هاش رو دوباره بست.

"باشه جناب سرآشپز، فقط خواهشا حواست باشه آشپزخونه‌ام رو به آتش نکشی!"

جیمین از جاش بلند شد و پتویی رو روی کمر لخت یونگی انداخت.

"حواسم هست، غذایی که توی تخصص خودمه رو براشون درست میکنم."

"اومـم، موفق باشی."

یونگی گفت و لبخند زد، جیمین هم برای درست کردن پَن‌کِیک و خورد کردن میوه‌هایی که میخواست در کنار پَن‌کِیک توی ظرف بنتوی بچه‌ها بزاره راهی آشپزخونه شد.

- راستی یونگی‌چان، کمرت که خوب شد بیا بچه‌ها رو ببریم آکواریوم.
- ...
- یونگی‌چان؟

وقتی بازهم جوابی نگرفت لبخندی زد و زیرلب همونطور که مشغول پوست کندن میوه‌ها بود زمزمه کرد:

- چقدر زود خوابت برد، نکوچان.

°•☆•°☆°•☆•°

یه توضیح کوتاه بدم برای ریدر کیوتی‌هایی که معنی "نکُوچان" قطعا براشون سوال شده. در زبان ژاپنی "نکو" به معنی "گربه" است. حالا وقتی به اسم گربه اون صفت "چان" رو مچسبونن یعنی بر میزان کیوت بودنش اضافه کردن.💖

(خلاصه که اگر با یه لحن سکسی این لغت استفاده بشه خیلی جذابه. پسرای ژاپنی با این یه کلمه میتونن دیوون‌تون کنن. زخم خورده‌هاش و بخصوص اتاکوعا درک میکنن.🐱)

و در آخر؛ بیاید اعتراف کنید ببینم چندتاتون فکر کردید قراره اسمات بخونید؟🤭

Bento box | ᴊᴍ+ʏɢWhere stories live. Discover now