زین"اگر بلایی سر الا بیاد من میمیرم یاسر... زود باش اون ماشه رو بکش و پسرتو بکش... هر چند تو منو سالهاست که کشتی... همون موقع که بچه بودم منو کشتی بابا... "زین با صدای پر از بغض میگفت من هق میزدم
اینکه میخواست خودشو بکشه فکرش قلبم و به درد میاورد
فشاری که روی شقیقه هام بود کم شد دست یاسر شل شد و اسلحه رو اورد پایین زین اسلحشو از رو سرش برداشتزین"دست از سر منو الا بردار یاسر حداقل اینکاروبه خاطر من انجام بده"
همین طور که میگفت اومد سمتمو و منو بلند کرد من هنوز تو شوک بودم
موقعی که زین به همراه من از اون خراب شده خارج میشدیم یاسر باصدای بلندی گفت"شب تنها بیا خونه میخوام دلیل این رفتارمو بهت بگم"زین مکثی کرد و منو بیشتر به خودش فشرد....
همین طور که پنبه الکی روی زخم لبم گذاشته بود و اروم روش میکشید گفت"متاسفم"
با وجود درد لبم اهمیتی ندادم بهش و گفتم"تقصیر تو نیست..."
بعد از مکثی دستمو روی دست زین گذاشتم دست از زخم لبم برداشت و منتظر نگام کرد ادامه دادم" بنظرت دلیل رفتار پدرت چی میتونه باشه؟"
لبشو تر کرد و سرشو انداخت پایین
زین"اون همیشه نگران ثروت و مال و اموالش بود...بالاخره شب میفهمم تو نگران نباش همه چیز درست میشه"
کاش این حرف زین منو اروم میکرد ولی نشد...این دل من اروم نشد
دست زین رو فشردم"زین...هرچیزی که بشه تو تنهام نمیزاری درسته؟"
گفتم و با التماس و خواهش نگاهش کردم
زین"الا...من هیچوقت ولت نمیکنم...هیچوقت..."
گفت و اروم گونمو بوسید
زین"همه چیز و خودم درست می کنم... منو تو سال ها باهم میمونیم"
لبخند کمرنگی به حرفاش زدم ولی این چیزی رو از نگرانیم کم نکرد
زین"زنگ زدم به السا بیاد پیشت شاید شب دیر بیام..."
چشمامو تو کاسه چرخوندم هر چی من از این بشر بدم میاد
زین روی موهام و بوسید و از کنارم بلند شد و رفت سمت در دلم نمیخواست بره موقع رفتن برگشت و بهم لبخندی زد....."جانم لیام؟..."
لیام"چطوری ال؟"
"خوبم...السا داره میاد پیشم زین امشب دیر وقت میاد"
لیام"پیش من از اون عوضی حرف نزن ال... برای آخر هفته برات بلیط میگیرم بیا پیش خودم چند روزی رو..."
مکثی کردم
"نمیدونم لی خبرشو بهت میدم"بعد از یکم حال و احوال با لیام قطع کردم و به سمت در که به صدا در اومده بود رفتم
با دیدن السا بی حوصله سلام کردمالسا"چیشده؟..."
"هیچی"
السا"پس چرا صورتت پر از زخم شده"
"اتفاقی.... بیخیال بیا داخل"
از جلوی در کنار رفتم و رو مبل نشستم
بسته پاپ کرن و برداشتم اروم شروع به خوردن کردم تا شاید از استرسم کم بشه....._________________________
خب خب کامنت و لایک یادتون نشه دوستان که خیلی بهش نیاز دارم واقعا بازدید و ببرین بالا دمتون گرم🥰
YOU ARE READING
Ella
Fanfiction"الا... الهه شب های من... عطرتنت... چشمایه درخشانت... واون صورت معصومت همه اینها میتونه منو دیوونه تراز قبل بکنه..."