السا"من خیلی فکر کردم لیام...ازهمه بیشتر به خودم و خودت خیلی فکر کردم...با اینکه مطمئنم این کار غلطه ولی اگه تو اینو میخوای باشه...فقط بگو چیکار باید بکنم"
از حرف السا لبخندی رو لبم نشست
نقشم داشت خوب پیش میرفت"ممنونم السا...الان ازت میخوام بریم خونه زین و با زین صمیمی بگیری...جوری که الا حسادت کنه"
سری به علامت تایید تکون داد و من لبخند رضایت بخشی زدم...
دارم به هدفم میرسم"از نگاه الا"
یجورایی ازاومدن لیام خوشحال بودم و یجورایی ناراحت
نسبت به السا حس خوبی نداشتم خیلی سعی داشت با زین صمیمی شه و
اینو میفهمیدم که زین معذب شده...
لیام با اینکه کنارم بود ولی اخماش توهم بود
فضا و جو خیلی بدی بود
دستامو محکم بهم کوبیدم و سعی کردم این جو سنگین و از بین ببرم"خب بیاین یکاری بکنیم...امممم حوصلم سررفت"
لیام دستش و انداخت دور گردنم و منو کشید سمت خودش
لیام"اوووو...خواهر کوچولوی من حوصلش سررفته..."
شوکه به لیام نگاه کردم که داشت با حرص به زین نگاه میکرد
زین هم چشم غره ای به حرکت لیام رفت که از چشم هیچکدوممون دور نموندالسا"خب من میگم فیلم ببینیم چون هنوز اونقدر رابطه زین و لیام درست نیست نمیشه کار دیگه ای کرد"
بااینکه از السا خوشم نمیومد ولی باهاش موافق بودم
"اره...نظرت چیه عشقم؟"
روبه زین گفتم و واسه اینکه السا بفهمه زین فقط ماله منه اونجوری گفتم
زین"اممممم....موافق که نه ولی از هیچی بهتره...دیگه نمیتونم این جو و تحمل کنم"
زین کلافه بلند شدو رفت سمت آشپزخونه
دلم بحالش سوخت...بایدبخاطر من اینا رو تحمل کنه
یه نگاه دلخور به لیام انداختم و بلند شدم و دنبال زین رفتم
به پیشخون تکیه زده بود و داشت آب میخورد و زیرلب یه چیزایی زمزمه میکرد"معذرت میخوام"
برگشت و منو دید
زین"چرا؟"
"چون باید اینارو تحمل کنی بخاطر من"
گفتم و باانگشتام بازی کردم
زین"هی هی...سوییتی ....اونقدراهم لیام بدنیس...فقط شاید تو موقعیت خوبی آشنا نشدیم..."
بخاطر طرز فکرش که اینقدر مهربون بود لبخندی زدم و بغلش کردم
"تو بهم آرامش میدی زین"
نزدیک گوشش گفتم و فهمیدم مور مورش شد
زین"هی بیبی گرل...امشب دلت شیطونی میخوادااا"
ازبغلش اومدم بیرون و زدم به شونش که خندید
از همون خنده ها که دلت ضعف میشه واسش..."خب فیلم چی ببینیم؟!!"
لیام"love story"
زین"هی پسر...اون خیلی قدیمی نیست؟"
لیام"من میخوام اونو ببینیم..."
YOU ARE READING
Ella
Fanfiction"الا... الهه شب های من... عطرتنت... چشمایه درخشانت... واون صورت معصومت همه اینها میتونه منو دیوونه تراز قبل بکنه..."