21

299 61 40
                                    

زین"یکساعته منو آوردی اینجا که اینو بگی استایلز؟...بس کن"

زین گفت و خندید
هری عصبی هلش داد

هری"زین من شوخی ندارم...از الا فاصله بگیر...اون دختر معصومِ و تحمل کارای تورو نداره"

یه لحظه گیج شدم

زین"من اونو میخوام میفهمی؟سالهاست که میخوامش اما اون از عشق تو منو نمی دید...الان بهترین فرصتِ واسه بدست آوردنش...توهم دوست دختر خودتو داری...از الا فاصله بگیر هری"

حتی دیگه نمی تونستم روی پاهام وایستم

هری"بخوای به این بازی ادامه بدی میرم میگم که..."

زین نزاشت ادامه حرفشو بگه

زین"هیشش...اگه بخوای از کثافت کاری حرف بزنی تو بیشتر از من کثافت کاری داشتی...هنوز هم داری...توکه الا رو میخوای چه دلیلی داره با صمیمی ترین دوستش رابطه داری؟"

از شدت تعجب و گیجی حالت تهوع گرفتم
دویدم به طرف دستشویی و هرچی ویسکی خورده بودم و بالا آوردم
از تو آینه به خودم نگاه کردم
یعنی هری هم منو میخواست؟
پس چرا نگفت؟!
اونکه میدونست چقدر دوسش دارم چرا اعتراف نکرد؟!!
جریان کثافت کاری چیه که زین میگفت؟
یعنی هری اون آدم مهربون که فکرشو میکردم نیست؟
اما من با همه چیزای بدش کنار میام
اینقدر افکارم پرشده بود از هری که کاملا فراموش کردم زین با نقشه اومده جلو و ثروت پدرش بهانه بوده...
مگه گی نبود؟!
اینقدر گیج بودم که مغزم کار نمیکرد
عقلم درست کار نمیکرد نمیدونستم چیکار کنم...

آبی به صورتم زدم
آخر این پارتی به هری اعتراف میکنم میگم که میخوامش حتی اگه بدترین آدم روی زمین باشه...

از دستشویی که اومدم بیرون زین و هری دیگه اونجا نبودن و من دوباره برگشتم جای بار
سوفی و هری اونجا نشسته بودن فقط زین نبود که اونم زیاد مهم نبود
کنار سوفی نشستم

"خب سوفی تعریف کن چجوری سوپرایز شدی"

با اینکه حوصله نداشتم اما میخواستم زمان بگذره
همون لحظه هم زین اومد کنارم نشست و دستشو انداخت رو شونه هام که از دید هری پنهون نموند

سوفی"خب راستش فکر نمیکردم هری اینقدر دوسم داشته باشه که کادو تولدم برام حلقه ازدواج بگیره"

با حرفی که زد مات و مبهوت به حلقه تو دستش خیره شدم چرا از اون موقع دقت نکرده بودم
نگاهم و دادم به هری که خیلی آروم نگام میکرد
بغض داشت خفم میکرد
پس هری دوسم نداشت
احساس میکردم سرم داره گیج میشه زین متوجه حال بدم شد
دستمو آروم فشرد میدونم میخواست آرومم کنه ولی من با هیچی آروم نمی شدم
روبه بارمَن گفتم که بهم ودکا بده
اون میاورد و من بدون معطلی میخوردم نمیدونم چقدر خوردم که چشمام خمارشد و سرم گیج
حتی نفهمیدم هری و سوفی کی از جای ما رفتن

زین"الا بسه خیلی مست شدی"

خندیدم و هلش دادم

"به توچه...از من فاصله بگیر پسری گیِ پول پرست...من میخوام تنها باشم...ولم کن"

خواستم بلندشم که افتادم
زین منو گرفت و بغل کرد

"منو ببر خونه"

زین"میخوام همین کارو بکنم"

"خونه خودم...تنها"

کلمات و کشدار می گفتم و هرلحظه امکان داشت خوابم ببره

زین"فکرکن بزارم با این حالت تنها باشی"

موهاشو کشیدم

"من فقط خونه خودم و میخوام...فهمیدی؟"

زین"آی...وحشی موهامو ول کن..."
________________________
كامنتارو بتركونيناااا

EllaWhere stories live. Discover now