17

331 72 19
                                    

اریک"این چند روز خیلی کم پیدا شدی و خیلی هم کم حرف"

"متاسفم میتونی از حقوقم کم کنی"

اریک"نه واسه اون نگفتم"

یکم مکث کرد که باعث شد مشکوک و البته با تعجب نگاش کنم
دستام و که روی میز بود گرفت تو دستاش و ادامه داد"ببین الا...دلم میخواد منو مثل برادرخودت بدونی من نمیخوام فقط رئیست باشم میخوام مثل دوست کنارت باشم میتونی بهم اعتماد کنی"

فقط نگاش کردم
چشماش و نگاهش حرفش و تایید نمی کردند
آره اریک عجیب بود اوایل که اومدم اینجا خیلی باهام بد و سرد بود این رفتارش منو گیج میکنه
به خودم اومدم و دستام و از دستش کشیدم بیرون

"امممم...اریک من تورو مثل یه دوست میدونم پس نگران نباش...میرم قهوه هارو ببرم و سفارش بگیرم"

خیلی سریع حرکت کردم تا بهش اجازه ندم بخواد چیزی بگه
من از حرفی که بهش گفتم مطمئن نبودم اون زیادی عجیب بود همین باعث میشد که نتونم بهش اعتماد کنم

قهوه میز شماره18 و کافه گلاسه میز شماره19رو روی میز گذاشتم
داشتم میرفتم که سفارشای جدید و به اریک بدم تا آماده کنه که دستم کشیده شد

سوفی"هی بیبی گرل جذاب"

لبخندی زدم

"سلام سوفی...یکم زود اومدی"

سوفی"اره حوصلم سر رفته بود گفتم زودتر بیام"

"باشه برو بشین من برم سفارش رو بدم به اریک میام"

سوفی"من یک قهوه و از اول کیکای معرکه میخوام"

"باشه میارم"

گفتم و به طرف پیشخون رفتم

"اریک...این سفارشاست... سوفی اومده اگه میشه ده مین استراحت بدی"

اریک"باشه برو...سوفی چی میخوره؟"

"قهوه و کیک"

سری تکون داد و آمادش کرد تشکری کردم و به طرف میز سوفی رفتم
قهوه و کیک شکلاتی رو روی میز گذاشتم و روبه روی سوفی نشستم

"خب گفتی میخوای حرف بزنی"

سوفی"امممم اره خب اول میخواستم ازت معذرت خواهی کنم بخاطر اینکه بهت درباره رابطم با هری نگفتم....خب تو واقعا درگیر کار شدی اونقدر وقت نداشتی که بخوام این موضوع رو بهت بگم"

اخم کردم و دستامو توهم قفل کردم

"سوفی من هر چقدرم درگیری داشته باشم بازم واسه دوستم وقت دارم...من الان فقط این کارمو دارم از بقیه جاها استعفا دادم...لیام داره میره نیویورک و تا چند سال نمیاد من تنهام  و اگه توهم بخوای اینجوری رفتار کنی اونوقت هیچکس و ندارم..."

سوفی"من متاسفم...خب راستش من خودم احساس میکنم رابطه منو هری بیشتر شبیه یه دوستیه  معمولیه...اون خوبه...مهربونه...اما مثل عاشقا نیست"

"منظورت چیه؟"

گفتم و دقیق شدم

سوفی"اون عاشق یکی دیگست چندوقت پیش رفت به یه جواهر فروشی و یه انگشتر خاص خرید اما اونو به من نداد حتی دربارش حرف هم نزد"

"خب شاید بخواد تو شرایط مناسب سوپرایزت کنه"

سوفی نمیدونه که هری واسش یه جشن تولد باشکوه ترتیب دیده

"سعی کن به این چیزا فک نکنی"

لبخندی زد و از قهوش خورد
میخواستم درباره زین بگم اما شاید زین نخواد که کسی بدونه...
_____________________
لاوز اگه بدونين تو چه شرايطي تايپ كردم
خواهش ميكنم لطفا نظر بدين و لايك كنين🙏🏻

EllaWhere stories live. Discover now