سهون بی حوصله روی صندلی چرم وا رفته بود و چشمهای خستش فقط هاله ای از ییشینگ رو میدید که دیوانه وار دور اتاق می چرخید و مدارک پایه ای که جونگین براشون فکس کرده بود رو زیر و رو می کرد.
جونگین چند دقیقه ی پیش بلافاصله بعد از اینکه تعدادی از اونها رو براشون فرستاده بود، به سمتشون حرکت کرده بود تا مدارکی که توی لیست محرمانه بود رو خودش به دست سهون برسونه.
ییشینگ با وسواس دوباره برگه های توی دستش رو برگردوند و برای بار هزارم بهش نگاه انداخت. اخمی ناشی از تمرکزش روی صورتش نقش بست و گفت:
-من اینجا چیزی که بخواد دلیلی برای توی لیست سیاه بودن باشه نمیبینم!
سهون روی صندلیش تکون خورد و قبل از این که از دهن باز شدش صدایی بیرون بیاد در با صدای بلندی از هم باز شد.
-هوف هیونگ ایناهاش! پدرم دراومد بتونم توی پرونده ها پیداش کنم! نمیذاشتن پرینت بگیرم یا برای کسی بفرستمش! شانس آوردم دو سه تا پرونده بیشتر برای اون سال نبوده! وگرنه معلوم نبود چند ساعت باید علاف میموندم تا این پرونده کوفتی رو از اون انبار گوهی بیرون بکشن!
جونگین درحالی که پرونده رو توی دست سهون کنجکاو میذاشت سیبی از داخل ظرف سهون برداشت و همزمان با گاز گنده ای که بهش زد، روی صندلی روبروش نشست و پا روی پا انداخت.
سهون بلافاصله سر جاش سیخ شد و پرونده رو باز کرد و اجازه داد سر ییشینگ هم همزمان با خودش داخل صفحه فرو بره.
چند ثانیه بیشتر طول نمشید تا مردمک های تمرکز کرده سهون ییشینگ از شدت شوک گشاد بشن:
-وات؟!! این دیگه چه کوفتیه؟؟ قتل؟!!!صدای بهت زده ییشینگ توی فضای اتاق پیچید و باعث شد جونگین برای چند ثانیه دست از جویدن برداره. دست های سهون سریع تر شروع به ورق زدن پرونده کرد و بلافاصله، عکس خانوادگی لوهان جلوی چشمشون پیدا شد. صورت زنی که پسر بچه کوچیکش رو توی بغلش داشت به شدت مشابه صورت لوهان بود و سهون لازم نبود پروفسور باشه تا بفهمه بچه مو فندقی توی بغلش لوهانه. اون بچه تقریبا کمتر از 3 سال به نظر می رسید و به سهون میفهموند که اون عکس کمتر از 5 سال پیش گرفته شده.
صورت پدرش کشیده تر از صورت لوهان بود اما چشم های متفاوت تری داشت که به پسر بزرگترش که پشتش ایستاده بود شباهت بیشتری داشت.
همزمان که چشم های سهون روی صورت ها می چرخید، ییشینگ توضیحات رو مطالعه میکرد و سعی میکرد بیشتر اونها رو هضم کنه...
-سهون...این یه پرونده قتله...
جونگین در حالی که دهنش از گاز های آخر سیبش پر بود گفت:
-واسه چی باید یه پرونده قتل ساده رو توی لیست سیاه بزارن؟؟
-این یه قتل ساده نیست...
YOU ARE READING
•°○𝑆𝑈𝑅𝑉𝐼𝑉𝑂𝑅○°•
Werewolf"سهون نمی دونست وقتی دست اون بچه امگای ترسیده و بی پناه رو گرفته و از زیر آوار بیرون کشیده، چیزی بیشتر از انگشت هاشون اونها رو به هم متصل کرده" -حس میکنم تو سیندرلای منی... میبوسمت ولی تو وقتی شب از نیمه بگذره از دستم فرار میکنی... این الکل فقط دو س...