یونا به سمت اتاقش قدم برداشت. طبق دستور سهون، منتظر روی صندلی نشست و مشغول انجام دادن کارهای مربوط به امروز شد. به خوبی میدونست که منظوری پشت حرفهای رئیس جوونشه و باید انتظار اتفاق غیر منتظرهای رو داشته باشه. پس با دقت به کارهاش رسید و با برداشتن گوشیش از روی سایلنت، مشغول مرتب کردن فایلهایی که باید امروز به دست سهون میرسید شد.
هنوز چند دقیقه بیشتر از آماده شدن فایلها نگذشته بود که با صدای باز شدن در آسانسور، از جاش بلند شد تا به رئیسش خوشآمد بگه. اما با دیدن هیکل آشنای کیم جونگین، دستیار و دوست نزدیک رئیسش، لبخندی زد و ادای احترام کرد.
-اوه- سلام منشی ایم! سهون هنوز نیومده؟؟
آلفای بلند قد دستی توی موهای قهوهای کبودش کشید و به اتاق سهون سرک کشید.
-نه. به من اطلاع دادن که شما زودتر از ایشون میرسید. گفتن وقتی همه چیز آماده شد خودشون میان.
کیم جونگین سری تکون داد و زیر لب زمزمه کرد.
-خوبه پس دیر نرسیدم...
یونا با دور شدن جونگین از میز، روی صندلیش نشست و هنوز خودکارش رو به دست نگرفته بود که متوجه شد جونگین روی پاهاش بند نمیشه و به طرز عجیبی به اطراف نگاه میکنه. با کنجکاوی به آلفای گیج که انگار دور خودش میچرخید خیره شد و گفت:
-آقای کیم؟؟ به چیزی احتیاج دارید؟
جونگین که بنظر میرسید مستاصل دنبال چیزی میگرده، سر تکون داد.
-عام.. یک چیز تیز؟؟
یونا با تعجب سر جاش متوقف شد و با به یاد آوردن چیزی که توی دستش داشت، خودکارش رو به سمت جونگین گرفت و گفت:
-یچیزی مثل این؟
جونگین خجالتزده ابرو نازک کرد.
-چیزه... و محکم؟؟
یونا با گیجی به اطراف نگاه کرد. تیز و محکم؟؟
-میتونم بپرسم برای چه کاری بهش احتیاج دارید؟
جونگین پشت سرش رو خاروند.
-شکستن شیشه..
یونا با کمی تعجب سرش رو به فهمیدن تکون داد و توی کشوهاش مشغول گشتن شد. با پیدا کردن منگنهای که به پشتش قسمت تیزی برای جدا کردن منگنه از کاغذ چسبیده بود، اون رو بیرون آورد و به جونگین نشون داد که مشغول بالا پایین کردن وسایل روی میز بود.
-فکر کنم به دردتون بخوره.
جونگین با خوشحالی منگنه رو گرفت و از یونا تشکری کرد و به سمت آسانسور راه افتاد. البته برخلاف انتظار یونا، توی میانه راه جلوی آژیر خطر آتیش متوقف شد و با کوبیدن انتهای منگنه روی صفحه شیشهای محافظ، اون رو شکست و در ثانیه، صدای آژیر بلندی توی تمام ساختمون شرکت پیچید.
YOU ARE READING
•°○𝑆𝑈𝑅𝑉𝐼𝑉𝑂𝑅○°•
Werewolf"سهون نمی دونست وقتی دست اون بچه امگای ترسیده و بی پناه رو گرفته و از زیر آوار بیرون کشیده، چیزی بیشتر از انگشت هاشون اونها رو به هم متصل کرده" -حس میکنم تو سیندرلای منی... میبوسمت ولی تو وقتی شب از نیمه بگذره از دستم فرار میکنی... این الکل فقط دو س...