به محض اینکه در اتاق پشت سرشون بهم خورد و صدای سیستم قفل خودکار توی اتاق پیچید، کیونگسو بدون اینکه لب هاش رو از بوسه هاتشون جدا کنه جونگین رو به سمت تخت هل داد.
فضای اتاق تاریک هتل با چراغ های کوچیک دیواری روشن شده بود و به کیونگسو اجازه میداد فقط با یک نگاه به اطرافش بتونه تخت رو پیدا کنه و جونگین رو به سمتش هدایت کنه.
جونگین در حالی که تلاش میکرد همزمان که کیونگسو هلش میده دست هاش رو دور کمرش حلقه نگه داره تا از شدت و قدرت بوسشون کم نشه، به پشت روی تخت دراز کشید و اجازه داد کیونگسو خودش رو روی بدنش بکشه و پاهاش رو کنار کمرش روی تخت فیکس کنه.
کیونگسو از قصد بین بوسه لب های جونگین رو بین دندون هاش میکشید و حس میکرد که دوست پسر سر به هواش چجوری نفسش رو حبس میکنه تا از بوسه عقب نکشه. اما این به این معنی نبود که دلش بخواد از موضع حملهش کوتاه بیاد. چون هنوز به اندازه کافی انتقام بی توجهی این مدت جونگین رو نگرفته بود و اصلا نمیتونست از این مدت غیبت جونگین بگذره.
حتی گاهی اوقات برای خودش هم غیر قابل درک بود که چرا اینقدر به توجه جونگین به خودش حساسه اما از کسی که از دوران مدرسه دبستانش با دوست پسرش آشنا بود و از اخلاقیاتش اطلاع داشت این رفتار بعید نبود.
تمام مدتی که اون تلاشش رو میکرد که توی مدرسه بالاترین باشه، جونگین همیشه بی توجه به تمام قشرق های اطرافش و دنیایی که زندگی روزانه کیونگسو رو تشکیل میداد، گوشه ای می ایستاد و بهش خیره میشد.
کیونگسو شاید دانش آموز درسخونی بود اما از کسایی نبود که دائم سرش توی کتاب باشه و تلاشی برای ارتباط با بقیه نکنه. همیشه سعی میکرد توی فعالیت های مدرسهش فعال باشه و تقریبا کمتر کسی وجود داشت که اسم دو کیونگسو، عزیز دل معاون ها و مدیر مدرسه و کسی که کلاساش رو جهشی میزنه رو نشناسه.
اما جونگین کاملا قطب مخالفش بود. بر خلاف کیونگسو دوست های زیادی نداشت. همیشه هندزفری های سفید سیمیش توی گوشش بود و در حالی که از پلیرش آهنگ گوش میداد به دویدن دانش آموزها توی حیاط نگاه میکرد. هر روز صبح هم بخاطر انجام ندادن تکالیفش نیم ساعت اول کلاس کنار دیوار می ایستاد و توبیخ میشد اما به نظر نمیومد که این موضوع ناراحتش کنه.
بسکتبالش خوب بود و برخلاف کلاس های دیگه همیشه پر جنب و جوش عمل میکرد و گاهی کیونگسو میتونست صدای بلند ذوق زدش رو که توی سولهی ورزشی اکو میشد بشنوه.
حتی لازم نبود بیشتر از یک سال با جونگین همکلاسی باشه تا توجه اون رو به خودش جلب کنه. جونگین به طرز غیر قابل تصوری کنه بود! البته نه از نوع بدش...
این چیزی بود که کیونگسو با خودش فکر میکرد. چیزی که اون بخواد باهاش جونگین رو توصیف کنه، ابراز علاقهی بیست و چهار ساعته و بدون چشم داشت بود...
YOU ARE READING
•°○𝑆𝑈𝑅𝑉𝐼𝑉𝑂𝑅○°•
Werewolf"سهون نمی دونست وقتی دست اون بچه امگای ترسیده و بی پناه رو گرفته و از زیر آوار بیرون کشیده، چیزی بیشتر از انگشت هاشون اونها رو به هم متصل کرده" -حس میکنم تو سیندرلای منی... میبوسمت ولی تو وقتی شب از نیمه بگذره از دستم فرار میکنی... این الکل فقط دو س...