صورت لوهان قرمز بود و لپ های پرش، اون رو بیشتر شبیه یک شلیل درخشان و آبدار میکرد. در حالی که تخم مرغ آبپز بعدی رو قبل اینکه لقمه رو قورت بده توی دهنش میذاشت، چشم هاش به تلویزیون که راز بقای میرکت ها رو نشون میداد دوخته شده بودن. سهون و لوهان تازه غذای پخته شده به دست خدمتکار هارو خورده بودن که لوهان بعد چند دقیقه اعلام کرده بود که گشنشه و سهون برای سیر کردن شکم تپلوی لوهان که بنظر میومد جادارتر از چیزی هست که بنظر میاد، دست به ابتکار بزنه و دوتا تخم مرغ رو توی آب جوش بندازه. البته مطمئن بود در این زمینه بهتر از جونگین که تخم مرغ هارو توی آب جوش میشکنه عمل کرده.
لوهان بنظر سرگرم شده میومد اما این چیزی نبود که سهون میخواست برای آخرین لحظاتی که قراره باهاش داشته باشه انجام بده. دلش میخواست کاری کنه که تا وقتی که برمیگرده لوهان فراموشش نکنه اما واقعا چیزی به ذهنش نمیرسید. سهون حتی در حالت عادی هم عرضه انتخاب یک سرگرمی مناسب برای یک بچه هشت ساله رو نداشت. میدونست بعدا قراره بخاطر اینکه این لحظه هارو با ابلهیت هدر داده حسابی پشیمون بشه. اما واقعا الان کار دیگه ای از دستش بر نمیومد.
سهون از اخلاقیات خودش خوب خبر داشت. میدونست کسی نیست که وقتی باهاش برنامه تفریح بریزن یک لیست حسابی از تفریحات مختلف برای وقت گذروندن با اونا ردیف کنه و همه رو سرگرم کنه. تفریحات سهون یچیزی مثل کنار همدیگه نشستن و به دیوار زل زدن بود. آخرین حد خوش گذرونی سهون تقسیم کردن کارهای روزمرش با بقیه بود. اگه کار هیجان انگیزی هم انجام میداد همیشه اون کسی بود که بقیه به دنبال خودشون میکشوندن تا ازش لذت ببره. البته سهون میدونست که اگه جو بگیرتش هیچکس نمیتونه جلودارش باشه. سهون متاسفانه هیچ کنترلی روی احساسات برجسته و هایلایت شدش نداشت.
هوفی کشید و خودش رو توی مبل فرو داد. لوهان همچنان به تلویزیون خیره بود و باقیمونده تخم مرغ توی دهنش رو میجوید. بنظر وقت مناسبی بود که بخواد با لوهان در مورد وضعیتشون صحبت کنه... مطمئن بود ییشینگ از قبل در مورد این موضوع با لوهان صحبت کرده. اما لوهان بنظر بیخیال یا بهتر بود بگه "به تخمم" بنظر میرسید.
-لوهانا...
صورت لوهان به سمت سهون برگشت. سهون دست هاش رو از هم باز کرد و روی رونش کوبید.
-میای اینجا بشینی؟
لوهان ثانیه ای مکث کرد. اما بلافاصله از جاش پا شد و در حالی که یکی از انگشت هاش رو میمکید از مبلش پایین اومد و به سمت سهون قدم برداشت. سهون لوهان رو از زمین برداشت و به آرومی روی پاهاش نشوند و تکه ای از تخم مرغ که کنار لبش بود رو با انگشتش پاک کرد و اجازه داد چند دقیقه توی سکوت ادامه راز بقا رو تماشا کنن.
-لوهانی.
-بله هیونگی!
لوهان بدون اینکه نگاهش رو از تلویزیون بگیره جوابش رو داد.
YOU ARE READING
•°○𝑆𝑈𝑅𝑉𝐼𝑉𝑂𝑅○°•
Werewolf"سهون نمی دونست وقتی دست اون بچه امگای ترسیده و بی پناه رو گرفته و از زیر آوار بیرون کشیده، چیزی بیشتر از انگشت هاشون اونها رو به هم متصل کرده" -حس میکنم تو سیندرلای منی... میبوسمت ولی تو وقتی شب از نیمه بگذره از دستم فرار میکنی... این الکل فقط دو س...