"سهون هیچوقت نمیتونه با جلسه های کوفتی مهم و رسمی و خسته کننده ی توی شرکت کنار بیاد"
جونگین دقیقا میتونست خدا رو در حالی که به نوک خودنویسش زبون میزنه و با نیشخند الهی گونش که همیشه برای به سخره گرفتن بنده هاش (مخصوصا یک کیم جونگین نامِ بدبخت) ازش استفاده میکنه رو وقتی که این جمله رو در وصف اخلاقیات سهون توی دفترچه ویژگی هاش مینویسه تصور کنه.
چون همین حالا که از استرس در حال کندن گوشه های ناخونش بود، اون اوه سهون کله خر با بی تفاوتی تمام به تیم بخش سرگرمی که از یکی از شرکت های زیر مجموعه اومده بودن سرش رو توی گوشیش فرو برده بود و با صدای نه چندان آرومش در حال گیم زدن بود!
ارائه دهنده بیچاره در حالی که نمیدونست باید بلندتر صحبت کنه تا حواس رئیس جوان رو به کنفرانس جذب کنه یا آرومتر حرف بزنه تا حواسش از بازیش پرت نشه با نگاه های مستاصلش به جونگین نگاه های معنی دار مینداخت اما جونگین حتی نمیدونست چجوری نگاهش رو توله سگی تر از الان کنه تا به کسی که مشغول ارائه پروژه بود بفهمونه اون هم در حال عذاب کشیدنه و کاری از دستش بر نمیاد.
تنها صدایی که توی سالن جلسه میپیچید صدای ارائه دهنده پروژه و برخورد انگشت های سهون به موبایلش و اصوات نامفهوم گیمش و صدای خرد شدن ناخن های جونگین زیر دندون هاش بود و بعد چند دقیقه که ارائه پروژه تموم شد، حتی جونگین هم دست از خوردن ناخن هاش برداشت و به سهون خیره شد.
سهون بعد یک حرکت کومبو که باعث شد فریاد ویکتوری از گوشیش توی فضای ساکت اتاق اکو شه، موبایلش رو روی میز پرت کرد و سعی کرد کششی به انگشت هاش و عضلات شونش بده و با نفس عمیقی خودش رو بیشتر روی پشتی صندلیش هل داد.
نگاهش رو به اطراف سالن گردوند و بعد نگاهش به جونگین گره خورد که چجوری فکش رو بهم فشار میداد و میدونست که برخلاف اینکه باید عصبانی باشه، داره با میل شدیدش به کندن ناخن هاش مقاومت میکنه و اگه سهون همین الان از خودش حرکتی نشون نده ممکنه روی صندلیش غش کنه!
پس در حالی که انگشت هاش رو بهم قفل میکرد به سمت جلو متمایل شد و در حالی که نگاهش رو به مدیر پروژه میدوخت شروع کرد:
-ارائه تون خیلی عالی بود... مثل همیشه!سر های جمعیت که به سمت سهون خشک شده بودن بلافاصله به سمت های مختلف چرخید و برای سهون قابل تشخیص بود که احتمالا دارن با خودشون فکر میکنن محاله سهون حتی یک کلمه هم چیزی از ارائه شنیده باشه!
-البته من فکر نمیکنم گوش دادن به ارائه شما فرقی به حال من بکنه یا توی تصمیماتتون تاثیری داشته باشه...
ESTÁS LEYENDO
•°○𝑆𝑈𝑅𝑉𝐼𝑉𝑂𝑅○°•
Hombres Lobo"سهون نمی دونست وقتی دست اون بچه امگای ترسیده و بی پناه رو گرفته و از زیر آوار بیرون کشیده، چیزی بیشتر از انگشت هاشون اونها رو به هم متصل کرده" -حس میکنم تو سیندرلای منی... میبوسمت ولی تو وقتی شب از نیمه بگذره از دستم فرار میکنی... این الکل فقط دو س...