صورتش دستکمی از مرده نداشت. زیر چشمهاش دایره تیره و سیاه بود. لبهاش کبود و زیر گونههاش گود افتاده و گودی توی مردمک چشمهاش حتی از اون هم بیشتر بود. هرازگاهی هیستریک انگشت شستش رو به گوشه انگشت سبابهش میکشید و جسمی که وجود نداشت رو میکند. حس میکرد تکه تکههای روحش از گوشه گوشه بدنش گسسته شده و بیرون زدن. انگشتهای پای راستش توی کفش گرون قیمتش جمع شده بودن و لباس فرمی که تنش بود، شونههای پهن و افتادهش رو نمایان میکرد. هر چند ثانیه انگشتهای بزرگش بالا میومدن و توی موهای بلندش فرو میرفتن و اونهارو از روی پیشونیش عقب میزدن تا اخم نازکی که حالا بخش جدانشدنی صورتش بود رو نشون بدن. گوشهای بزرگش گزینه مناسبی برای نگهداشتن موهاش نبودن و موهاش هر چند دقیقه از پشت گوشهای مردی که دائم به کفشهاش خیره میشد سر میخورد و روی صورتش میریخت. پسر قدبلند به ناچار موهاش رو بالا میداد که نتیجهی متفاوتی نداشت اما به پسر مضطرب فرصتی برای نفسهای عمیق کشیدن میداد. با صدای باز شدن در، پسر، ایستاده روی پاهاش چرخید و به منشی پدرش که با لباس رسمی از اتاق خارج میشد سلام کرد.
پیرمرد با احترام سری تکون داد و به سمت خروجی راهرو قدم برداشت.
چانیول با کشیدن انتهای کتش، فرمش رو روی بدنش صاف کرد و با انگشت سبابهش که گوشهش قرمزی کمی از التهاب داشت به در کوبید.-بیا تو.
چانیول دستگیره در رو کشید و با وارد شدنش به اتاق، در رو پشت سرش بست و صدای کارمندهای ادارهی پشت در و راهرو، با بسته شدن در کاملا خاموش شد. به خوبی میتونست صدای نفسهای مضطرب خودش رو بشنوه پس ناخودآگاه نفسش رو توی سینهش حبس کرد.
پدرش با خودنویس توی دستش مشغول نوشتن چیزی روی برگه بود که با دیدن سکوتی که توی اتاق حاکم شده بود، از گوشهی عینکش به چانیول که سینههاش رو برخلاف استرسش بیرون داده بود و صاف ایستاده بود، نگاه کرد.-تصمیمت رو گرفتی؟
خشک بیان کرد و مشغول نوشتن ادامه پاراگراف رها کردهش شد.
چانیول آب دهنش رو قورت داد و نتیجه افکاری که پشت در بههم گره زده بود رو بیرون ریخت.-بله پدر.
نگاه پارک دوباره به چانیول دوخته شد و انگشتهاش روی کاغذ متوقف شدن.
-ت-تصمیم گرفتم که خودم رو درگیر نکنم. نمیخوام با عواقبش روبرو شم... پدر...
چانیول با صدای تحلیل رفتهش جملهش رو تموم کرد و از نگاه مستقیم پدرش که با متانت و صورتی وا رفته عینکش رو از چشمش برمیداشت طفره رفت.
پسر قدبلند از استرس دهنش خشک شده بود و از طرف دیگه، میدونست که سرپیچی از خواسته پدرش چه عواقبی براش داره. پدرش ازش نظر خواسته بود، اما به این معنا نبود که برای انتخابش بهایی وجود نداره.-پس تصمیمت اینه...
پارک دستهاش رو به هم گره زد و به چشمهای چانیول که به هر جایی غیر از چشمهاش خیره میشد نگاه کرد.
YOU ARE READING
•°○𝑆𝑈𝑅𝑉𝐼𝑉𝑂𝑅○°•
Werewolf"سهون نمی دونست وقتی دست اون بچه امگای ترسیده و بی پناه رو گرفته و از زیر آوار بیرون کشیده، چیزی بیشتر از انگشت هاشون اونها رو به هم متصل کرده" -حس میکنم تو سیندرلای منی... میبوسمت ولی تو وقتی شب از نیمه بگذره از دستم فرار میکنی... این الکل فقط دو س...