-سهون اومده
بکهیون به سمت جعبهی گوشه اتاق رفت و با برداشتنش، از کنار لوهان رد شد و وارد راهرو شد تا جعبه رو توی اتاق مطالعه سهون بزاره.
بعد چند ثانیه، درهای آسانسور باز شدن و قامت بلند سهون نمایان شد.
بلافاصله بعد قدم گذاشتن توی سالن، سر جاش خشک شد و اگه بکهیون از راهرو بیرون نمی اومد و کنار لوهان نمی ایستاد، سهون فکر میکرد که روح لوهان رو دیده! و صورت رنگ پریده لوهان هم اصلا کمکی به ماجرا نمی کرد.-شما اینجا چیکار میکنین؟
و به سمت لوهان قدم برداشت. سهون شاید سوالش رو اینطور مطرح کرده بود، اما جوابی که میخواست در واقع این بود که بکهیون کنار لوهان چیکار میکنه!
-ییشینگ هیونگ مارو آورد اینجا تا منتظرت باشیم که بیای و از لوهان نگهداری کنی! خودش باید میرفت که یه پانسیون مناسب رو برای لوهان پیدا کنه.
سهون هومی گفت و جلوی لوهان نشست. اما بجای اینکه از لوهان سوالی بپرسه به سمت بکهیون برگشت:
-چه اتفاقی افتاده؟
بکهیون میدونست که سهون متوجه شده لوهان زیاد خوب بنظر نمیرسه پس از همون اول جوابش رو داد:
-حساب یکی رو گذاشتم کف دستش.
نگاه سهون روی انگشت های زخم شده بکهیون که رو به بهبودی میرفتن نشست و در حالی که لوهان رو چک میکرد که زخمی نداشته باشه پرسید:
-خب؟
بکهیون چونهش رو بالا گرفت:
-بردم!
لوهان با خودش فکر کرد که اون اصلا شبیه یک مبارزه به نظر نمیرسید که بکهیون از لفظ بردن براش استفاده کرده. بیشتر شبیه این بود که یکی بدون اینکه بدونه پاش رو توی قفس شیر گذاشته و این کاملا جر رفتن یک طرفه بوده. نه یک مبارزه!
-خوبه.
سهون زمزمه کرد و لبخندی به لوهان زد.
-به نظر میاد فقط یکم شکه شده.
و با خودش فکر کرد اگه لوهان اینطور شکه نبود حتما به سمتش میدوید تا مثل قبل بغلش کنه و احتمالا از اینکه ندیدتش غر بزنه.
از جاش بلند شد و نگاه لوهان هم همراهش بالا اومد.
-زنگ بزن یکم غذا و نوشیدنی سفارش بده تا لباس هامو در بیارم. و اینکه...
به سمت بکهیون برگشت و به چشم های تیزش چشم دوخت:
-بار آخرت باشه جلوی لوهان دعوای فیزیکی میکنی.
و در حالی که کتش رو از روی شونه هاش پایین می کشید به سمت اتاقش رفت.
بکهیون بدون اینکه توی حالت صورتش تغییری ایجاد شه به سمت آشپزخونه برگشت تا منوها رو از توی کشو در بیاره و لوهان رو توی هال تنها گذاشت.
YOU ARE READING
•°○𝑆𝑈𝑅𝑉𝐼𝑉𝑂𝑅○°•
Werewolf"سهون نمی دونست وقتی دست اون بچه امگای ترسیده و بی پناه رو گرفته و از زیر آوار بیرون کشیده، چیزی بیشتر از انگشت هاشون اونها رو به هم متصل کرده" -حس میکنم تو سیندرلای منی... میبوسمت ولی تو وقتی شب از نیمه بگذره از دستم فرار میکنی... این الکل فقط دو س...