با صدای آلارم، دستش رو از زیر بالشت خنکش بیرون آورد و روی ساعتش کوبید تا صداش رو قطع کنه. ملافهش رو از روز بدنش کنار انداخت و خمیازه ای کشید و دست و پاهاش رو باهاش کش داد که بتونه خستگی و خواب آلودگیش رو از بدنش بیرون کنه. روی تختش غلتی زد و به سقف اتاقش خیره شد.
امروز همون روز بود.
تا ظهر لازم نبود به شرکت بره و این یعنی امروز وقت کافی برای ملاقات با پدرش داشت.
بدنش رو روی تخت سر داد تا بیشتر خنکیش رو احساس کنه و بعد پاهای برهنهش رو روی سطح سرامیکی خونش گذاشت و برخلاف عادت همیشگیش، از خودش علاقه ای برای پوشیدن دمپاییهای راحتیش نشون نداد تا با پاهای برهنهش سرمای سرامیک ها راحت تر به بدنش نفوذ کنه.
امروز دمای بدنش از حالت عادیش بیشتر بود و این موضوع حسابی کلافهش کرده بود. پس برخلاف هر روز که برای خودش قهوه میذاشت، امروز فقط در یخچالش رو باز کرد و بطری پر از شیر رو بیرون کشید. قبل از اینکه درش رو باز کنه تاریخش رو چک کرد و با مطمئن شدن از اینکه هنوز هم قابل مصرف هست، یک لیوان برای خودش برداشت و با صورتی که از انزجار جمع شده بود شیر خنک رو سر کشید. اگر هر نوشیدنی کوفتی ای غیر از این شیر حال بهم زن توی یخچالش بود، سهون قطعا اون رو انتخاب میکرد. اما مثل همیشه تنها چیزی که توی یخچالش پیدا میشد چند قوطی آبجو و پک های کوچیک یخ که توی کشوی مخصوص بودن و یسری کنسرو برای وقتی که جونگین برای اتراق کردن به خونش میاد چیزی برای خوردن داشته باشه بود.
حتی اون شیر ها رو هم خدمتکارش هر ۱۶ روز یکبار میخرید و توی یخچالش کنار میذاشت و همیشه هم برندی که بیشترین مدت انقضا رو داشت انتخاب میکرد تا آلفای بی حواس به اشتباه شیر تاریخ گذشته رو نخوره.
وقتی لیوانش رو توی سینک میذاشت هنوز صورتش درهم بود که با یادآوری این که جونگین و کیونگسو صبح با هم قرار گذاشتن و احتمالا کیونگسو مشغول برنامه ریزی برای سکس صبحگاهیشه، صورتش کاملا مثل یک الههی "شق کنسل کن" به نیشخند باز شد و حتی قبل اینکه به شستن صورتش فکر کنه به سمت اتاقش رفت و با پیدا کردن گوشی موبایلش با ذوقی که تنها محرک بیرون اومدنش انگولک کردن زوج عاشق پیشه ای که دست انداخته شدنشون ملس بود، روی مخاطب خرس ابله کلیک کرد.
با حوصله به صدای بوق خوردن تماس گوش داد و با تصور صورت بهت زده و قرمز جونگین و کله ی کوچیک کیونگسو که ازش دود بلند میشد لبش رو از داخل گاز گرفت.
خیلی زود صدای بم کیونگسو که به وضوح خشم سرکوب شده توش به گوش سهون میرسید توی گوشش پیچید:
-چی میخوای؟!نیشخند سهون بزرگتر شد:
-اوه کیونگی! عصبانی به نظر میای!! بد موقع تماس نگرفتم که؟صدای نفس گرفتن عصبی کیونگسو به گوشش رسید:
-بنظر میرسه تعریف من و تو از تماس بد موقع کاملا با همدیگه فرق داشته باشه!! احتمالا الان برای تو بهترین تایم ممکنه بود درست میگم؟؟
YOU ARE READING
•°○𝑆𝑈𝑅𝑉𝐼𝑉𝑂𝑅○°•
Werewolf"سهون نمی دونست وقتی دست اون بچه امگای ترسیده و بی پناه رو گرفته و از زیر آوار بیرون کشیده، چیزی بیشتر از انگشت هاشون اونها رو به هم متصل کرده" -حس میکنم تو سیندرلای منی... میبوسمت ولی تو وقتی شب از نیمه بگذره از دستم فرار میکنی... این الکل فقط دو س...