6

1K 66 2
                                    

بعد از قطعی دوربین و تموم شدن شو تهیونگ که جاروبرقی گروه بود شروع کرد به گم و گور کردن جسد و یونگی دستکشاش و انداخت اشغالی و ماسکش و برداشت که باعث شد ا/ت چهرش که نسبت به قبل از شو خییییلیییی اروم تر شده بود و ببینه.
با لبخند ترسناکی که حس ترس و هیجان لذت بخشی و در ا/ت زنده می کرد با قدم های اهسته ای به سمتش حرکت کرد و گفت:خب کجا بودیم پیشی کوچولو؟
ا/ت با شنیدن این حرف یونگی بلافاصله شروع کرد به دویدن به سمت پله ها اما یونگی که کمی از اون نداشت پشتش شروع کرد به دویدن،ا/ت میخندید و میدوید....
پایان فلش بک
یونگی با به یاد اوردن خنده های ا/ت و شادی خودش دوباره گریه رو از سر گرفت.
هوسوک کنار جیمینی که حالا بخیه ی ضریفی روی پهلوش بود و روی تخت به خواب رفته بود نشسته بود و موها صورتی رنگش و نوازش می کرد ،با شنیدن صدای تقه ای که به در خورد نگاهش و از اون فرشته صورتی گرفت و به در داد و با صدایی که خستگی توش موج میزد گفت:بیا تو.
کوک سرش و از لای در وارد کرد و با چهره ای سوالی گفت:هنوز به هوش نیومده؟
هوسوک:نه،ا/ت چی شد؟
کوک:یونگی هیونگ یواشکی براش هات چاکلت درست کرد ولی نونا فهمید برای همین رفت.
هوسوک لبخندی زد و کوک کلش و از اتاق بیرون اورد و در بست و وارد اتاق خودش و ته شد.
ته پشت میز کامپیوترش نشسته بود و داشت باهاش ور میرفت کوک اخم کیوتی ، کرد همیشه فکر میکرد ته اون جعبه درخشان بیشتر از اون دوست داره و این باعث حسادتش می شد و ته، اون کاملا از این حساسیت کوک با خبر بود.
کوک خودش و بین ته و میز جا داد و رو به ته دقیقا روی دیکش نشست و با اخمی که هرکسی و میترسوند به ته خیره شد ولی ته جزو اون افرادی که از این اخم میترسن نبود.
با قیافه مثلا ترسیده و لحن مسخره ای گفت:چی باعث شده بیبی بانی انقدر عصبانی بشه؟
کوک:چه چیزه جالب تری از من تو اون صفحه ی نورانی هست؟
ته:پورن.
ته خیلی رک و جدی گفت و باعث سرخ شدن گونه های کوک شد.
ته:حالا با اجزتون برم یکیشون و بزارم.
کوک با هضم جمله ته به لباش حملور شد و ته با رضایت از گرفتن نقشش همراهیش کرد.
+---اسمات---+
زیر باسن کوک و گرفت و گذاشتش روی تخت تیشرتش و در اورد خیمه زد روی کوک و قسمتی از گردنش و به دندون گرفت.ناله ای از دهن کوک بیرون اومد که باعث شد مارکای بیشتری گیرش بیاد،از جایی که ته اصلا حوصله باز کردن دکمه نداشت لباس کوک و تو تنش پاره کرد و  نیپل سمت راستش و وارد دهنش کرد،کوک زیرش پیچ و تاب می خورد و ناله می کرد  و هر لحظه لذت بیشتری بهش تزریق میشد.
ته از نیپلش تا وی لاین شکمش و بوسید و کش شلوارک نخی کوک و گرفت ولی از پاش در نیاورد به کوک نگاه کرد که با چشمایی منتظر و بی طاقت داشت بهش التماس میکرد.
ته:اوممم نمیدونم الان حوصلش و دارم یا نه.
اشک تو چشمای کوک حلقه زد اون نباید این طوری اذیتش میکرد با صدای گرفته و لحنی مملو از التماس گفت:ددی خواهش میکنم...من ..من واقعا بهت نیاز دارم ...ددی..لطفا.
ته نیشخندی زد و شلوارک و باکسر کوک و با هم کشید پایین ، کوک با برخورد هوای خنک با  پوست حساس شدش اه غلیظی کشید.
ته شلوار و باکسر خودشم به لباسای پخش زمین اضاف کرد و مثل همیشه کوک با دیدن دیک ته سوپرایز شد احساس می کرد هر روز بزرگ تر میشه و خب ازش شکایتی هم نداشت.
ته پاهای کوک و بالا برد و به سوراخ ملتهبش نگاه کرد خم شد و زبونش و دورش کشید کوک جیغ میکشید و وول می خورد.
ته زبونش و واردش کرد و بیرون اورد چند بار این کار و تکرار کرد و بلند شد دوتا از انگشتاش و تو دهن نیمه باز کوک کرد و کوک مثل ی بیبی خوب اونا رو خیس کرد.
ته انگشتاش و واردش کرد و کوک جیغ خفیفی کشید ته انگشتاش و قیچی وار تکون میداد ناگهان دو انگشت دیگشم وارد کرد و به ناله بلند کوک گوش سپرد.
انگشتاش و دراورد ،کوک ناله معترضی کرد.ته دیکش به سوراخش میمالید ولی واردش نمیکرد.
کوک:ددی..نکن خواهش میکنم...من اههههه
با ورود کل دیک ته حرفش و با اه جیغ مانندی نصفه گذاشت و قطره اشکی از چشم چپش سر خورد روی گونش ، ته منتظر موند تا کوک عادت کنه.
تنفس براش سخت بود و درد داشت پس از ته برای سریعتر پیدا کردن پروستاتش التماس کرد:ددی....ددی حرکت کن..خواهش میکنم...درد داره.
ته اروم کمرش و به عقب کشید و دوباره به جلو حرکت داد بعد از سه بار تکرار این کار نفس کوک بند اومد و اشک دیگه ای از چشمش پایین اومد.
کوک:همونجااا،همونجا ددی.
ته لبخندی زد و دوباره به همون نقطه ضربه زد.
کوک:سریع تر...سریع تر
منتظر همین بود با جمله کوک شروع کرد با سرعت تلمبه زدن تو اون حفره خیس و داغ،براش عجیب بود چرا با وجود این همه رابطه ای که با این خرگوش داشته سوراخ اون زیاد با اولین رابطشون فرقی نداره.
کوک داشت از لذت گریه میکرد و ناله هاشون کل اتاق و بلکم خونه رو برداشته بود. ته با حس نزدیک بودن دیک کوک و گرفت و براش هندجاب رفت و باهم اومدن.
+---پایان اسمات---+
ته از کوک کشید بیرون و ملافه رو روش کشید و شلوارک کوک و از روی زمین برداشت و پوشید تا برای کوک شیرموز بیاره خودش عادتش داده بود بعد سکس ی چیزی بخوره چون زیادی ضعیف و ته نمی خواست بلایی سر بانی کیوتش بیاد.
از اتاق خارج شد و هوسوک و جیمین و درحالی که با نیشخند مسخره ای نگاهش میکنن دید.
هوسوک:همونجا ددی اه اه.
و با جیمین زد زیر خنده تهیونگ دیگه به این حرفاشون عادت کرده بود تک خندی زد و رفت سمت اشپزخونه،یونگی پشت میز ناهار خوری درحالی که به لیوانی که توش هات چاکلت سرد شده(همونی که برای ا/ت بود)بود خیره نگاه میکرد نشسته بود.تهیونگ با دیدن هیونگ شکستش غمگین شد ولی کاری هم از دستش بر نمیومد نه اون نه ا/ت نمی گفتن چرا ، فقط ا/ت بهم زد و یونگی پشیمونه تمام چیزی که همه میدونستن همین بود.
با صدای باز شدن در چشماش و باز کرد و تهیونگ و با ی لیوان شیرموز خنک و لبخندی رو لبش دید.
*********************************************1084 کلمه تقدیم به شما ❤️
لایک و کامنت فراموش نشه 😁
Havig Love you all 🥰

  

   

사랑Where stories live. Discover now