22

470 37 51
                                    

خب سیلاااااااااااااااااااام.
1•میدونم دیر وقته ولی صبح واقعا وقت نکردم اپ کنم!
2•هالووینتون مبارکککککککک🎃
3•ادیت کاور این پارت از خودمه و میدنم بده ولی خودم خیلی دوستش دارم🙂✌️
4•این پارت دیگه بالاخره اسمات هوپمین تموم میشه‍..
5•امیدوارم دوستش داشته باشید ✨😁
™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™
ا/ت:
نشسته بودم رو نیمکت کنار رود هان و همینطور که بهش خیره بودم اولین بوسم و به یاد اوردم.

فلش بک

+++++

از استرس حالت تحوع داشتم و همش وول میخوردم یونگی چپ چپ نگام کرد و گفت:«ی جا بند شو بچه چرا انقدر بالا پایین میپری!»
واقعا سوال داشت؟ ما بعد از یک سال و نیم رابطه ی مخفیانه که حتی توش هم و نبوسیده بودیم قرار بود به بغییه بگیم راستش تو این مدت ارشد هوسوک و معاون جین و دوست پسرش که اتفاقا مدیر آکادمی هم هست نامجون شی و همینطور مینی و کوک مثل خانوادم شده بودن و یونگی؟ خب اون تو عموم ازم دور بود و تو خلوت ازم جدا نمیشد.
ولی امروز قرار بود فرق داشته باشه یونگی میدونست این رابطه چقدر برام سخت و اذیت کنندست این که تمام مدت مجبوری کسی که دوستش داری و دور از خودت ببینی خیلی کم بشه ابراز علاقه کنید خیلی ازار دهندست و یونگی دیشب تصمیم گرفت که به بغییه هم بگیم.
تو همین افکار بودم که یونگی با صورتی که انگار درباره ی چیزه مهمی تردید داشت سمتم اومد و دستام و گرفت و مستقیم تو چشمام نگاه کرد جوری که انگار به روحم زل زده بود.
یونگی:«ا/ت من مسلما با اونا مشکلی ندارم که تا حالا بهشون نگفتم‍....من تمام خودم و بهت نشون ندادم...من.»
نگران شده بودم‌ یعنی اون تمام من و دیده بود ! ولی هرچی فکر کردم بدون لباس ندیده بودم(😹)
یونگی:«من دارک ددیم.»
(خب اینجا باید بگم که دارک ددی با ددی مستر فرق داره! ددی مستر ی سری جا ها مثل ددی رفتار میکنه ی سری جا ها کلا مستره ، ولی دارک ددی تمام مدت ددیه اما خیلی خشن تر! پس رولای یونگی و هوسوک با هم فرق دارن!)
خب حتما الان با خودتون میگید من قراره مثل داستانای مسخره فرار کنم و اونم خودش و به خاطر من تغییر بده؟
خب شما سخت در اشتباهید! خب راستش من از وقتی فهمیدم لک لکا بچه ها رو نمیارن دنباله ی دارک ددی میگشتم ولی از جایی که به یونگی حس خیلی متفاوتی داشتم بین گشتن دنبال کسی که ممکنه هرگز پیدا نشه و کسی که وقتی میبینمش قلبم وحشی میشه دومی و انتخاب کردم و الان‍... خبببب اره من پریدم بغلش و مثل کوالا بهش چسبیدم.
اون فهمید که مشکلی ندارم تازه خوشحالم شدم پس بعد از این که به سختی من و از خودش جدا کرد از اتاق اومدیم بیرون راستش من قرار نبود حرفی بزنم پس ساکت ایستادم و به نامجون و جین که همدیگه رو رو ی مبل بغل کرده بودن و لاو میترکوندن و هوسوک که جیمین و رو پاهاش نشونده بود و باهاش اروم حرف میز و صد البته کوکی که توی خودش جمع شده بود و داشت به فرد ناشناسی که خیلی وقته باهاش چت میکنه حرف میزد نگاه کردم.
یونگی به صورت نمایشی گلوش و صاف کرد تا توجه ها رو به خودش جلب کنه و وقتی اونا به سمتمون برگشتن یونگی خیلی جدی و خشک گفت:«من و ا/ت می خواستیم ی چیزه خیلی مهمیه و بهتون بگیم.»
با دو قدم کوتاه به من رسید و یهو از بازو هام گرفتم و لبای خودش و به مال من چسبوند اونا همه حتی خود یونگی هم شُک شده بود اون اولین بوسه ی من بود و حتی برای حفظ ابروی خودمم شده تکون نخوردم تا گند نزنم و یونگی این فهمید. از لبام جدا شد و نیشخند جذابی بهم زد و دوباره سمت اونا برگشت. دستم و محکم تو دستش گرفت با اطمینانی که باعث حس عجیبی درونم می شد گفت:«من و ا/ت یک سال و نیمه که باهمیم و این که هر کدوم از شما با لین موضوع مخالفه قرار نیست ذره ای برامون اهمیت داشته باشه.»
بعد خیلی شیک نشست روی مبل تک نفره ی کنار سالن و منم نشوند رو پاش و سرم گذاشت روی شونش و شروع کرد به زمزمه ی کلماتی که از زیبایی برق میزدن.

پایان فلش بک

+++++++++

ا/ت:
با نشستن کسی کنارم از افکار شیرینم بیرون کشیده شدم ولی به کنارم نگاه نکردم.
اه لعنتی چشمام چرا میسوزه؟
دست  فرد کناریم رو صورتم نشست بعدش صدایی که شب های بی نهایتی دلیل لبخندام و به همون اندازه دلیل گریه هام بوده.
یونگی:«چرا گریه کردی؟»
هویج:
یونگی اروم بود انگار با این که ازوردست اما حالا که اینجاست ارامش داره دقیقا مثل ا/ت.
ا/ت ناباورانه به سمتش برگشت و نگاهش کرد نگاهی که برق خاصی داشت ، برقی که باعث میشد یونگی دلش برای خاطراتش تنگ بشه.اما با نشستن چیزهای نرمی رو لباش تمام دنیا به یکباره براش رنگی شد حس کسی و داشت که بالاخره اهنگی که تو سوپر مارکت شنیده بود و پیدا کرده(خودم عااااااااشق این حسم به شخصه).

هوپمین تو هتل

+++++++++

××××نیمه اسمات××××
جمین با اشک حدودا جیغ زد:«چخال و چهار.»
هوسوک نگاهی به شاهکار بزرگش روی اون تابلوی سفید و نرم انداخت که چطور کبود و حتی بعضی جاهاش سیاه شده!
جیمین بیچاره که فکر میکرد ددیش این بار از خیره تنبیه گذشته بعد از ی ارگاسم دردناک حالا به تخت بسته شده بود و چهل و چهار تا اسپنک ناقابل از طرف شلاق گل رز مورد علاقه ی کوک که به لطف حواس پرتی تهیونگ تو اتاق جامونده بود ، گرفته بود و مطمئن بود مدتی طولانی نمیتونه بشینه.
××××پایان نیمه اسمات××××(بالاخره اسمات این دوتا تموم شددددددددد)

حیاط هتل

+++++++

تهونگ و جونگ کوک انتظار دیدن ی تیرکس داشتن اما انتظار نداشتن یونگی و ا/ت و ببینن که روی نیمکت گوشه ی باغ نشستن و دارن همدیگه رو عملا قورت میدن.
٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪
1•نهههههه تازه شروعشهههه من قرار نیست ولتون کنممممممم.
2•باشه باشه میدونم کمه ولی خداوکیلی یکم لایک کنید🥺
3•تمام کامنتای بوک کلا برای من و دوتا از ریدراست!
4•البته این اخریا بیشتر شده✌️و مممممنونممممم بخاطرش💜
5•داستان قراره مهیج تر بشهههههه.
6•بله قرار بازم شکنجه داشته باشیممممممم.
7•و ی سری راز های پنهانی و براتون رو کنم که پرااون فر بخوره!
امیدوارم لذت برده باشید ✨✨
Havig Love you all 🥰

사랑Where stories live. Discover now