23

440 24 21
                                    

سلاااااااااااااااااااام خب امروز من قرار بود با دوستام برم بیرون ولی خب اون بیرون افتضاح بود برای همین نتونستم پارت و زود بذارم و امیدوارم ببخشینم.
دوستون دارممممم.
∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆
هویج:
کوک نفس زنان و پشت سر هم درب اتاق و کوبید و و بعد از این که هوسوک در و باز کرد پرید تو اتاقی که نامجون گوشه ای از اون با یک لبتاب روی پاهاش داشت کار میکرد و جیمین روی تخت دونفره روی شکمش خوابیده بود هوسوک با دیدن حالت کوک نگران شد و با استرس گفت:«کوک....کوکی چی شده چرا اینطوری اومدی بالا؟!»
کوک کمی نفس تازه کرد و با ذوق حدودا داد زد:«ا/ت و یونگی اشتی کردن!»
نامجون حاضر بود خبر حمله ی اون باند و بشنوه ولی انتظار این و نداشت. اونا مدت ها بود به صورت سفت و سختی از هم دور بودن و الان ، البته یکم که فکر کرد براش منطقی شد اون الان خودش جمعا چند ساعته از جین دور شده ولی کمه کم چهار راند برای جبران همین چند ساعت نیاز دارن!
جیمین که با صدای کوک از خواب پرید و بود و مستقیم روی باسنش از تخت فرود اومد ، زد زیر گریه و هوسوک با شکی که وجودش و فرا گرفت بود اون و بغل کرد و کمی بوسیدش و ارومش کرد.
نامجون که زود تر اپدیت شده بود گفت:«حالا تهیونگ کجاست؟»
کوک سعی کرد لبخند شیطانیش و مخفی کنه و با حالتی که انگار گیجه جواب داد:«نمیدونم اونم داشت میومد بالا‍....»

توی باغ هتل

++++++++

تهیونگ پشت یکی از بوته ها مخفی شده بود و داشت  از اون دوتا گربه ی عاشق عکس میگرفت.
خب تهیونگ ادم بدی نبود ولی اون و کوک عاشق اخازی کردن از دوستاشونن البته هیچ کاریم انجام نمیدن ولی از استرسی که به جونشون میندازن خوششون میومد. در یک کله اونا کرم داشتن.
هرچند یونگی و ا/ت این موضوع و به پاشنه ی پاشون منطق میکردن و برای همینم الان با وجود این که میدونستن ته داره ازشون عکس میگره از کارشون دست نکشیده بودن. ولی تهیونگ نمیتونست خودش و در مقابل وسوسه ی عکس انداختن از اونا کنترل کنه.
یونگی با سوزش ریه هاش پی برد که دارن خفه میشن و یکم از ا/ت فاصله گرفت تا جونشون و از دست ندن هرچند به نظرش اگر روی قبر علت مرگ و بوسیدن معشوق بنویسن خیلی جذاب میشه اما هنوز با خیلی ا/ت کار داشت.
اروم از لبای نیمه کبودش جدا شد و ا/ت و دید که با چشمای بسته دنبال لباش میگرده.
همونطور که سعی میکرد ریه هاش و از کما دربیاره گفت:«پشی کوچولو لبات و زخم میکنی.»
اره چون یونگی میبوسیدش لباش زخم میشد ولی این قطعا تقصیر ا/ت که لبای خوشرنگ و خوشمزه ای داره و کسی حق نداره منطق دقیق اقای مین و زیر سوال ببره.
نامجون داشت خودش و در حال کتاب خوندن جا میزد اما در واقع گوشیش و تو ی کتاب گذاشته بود و داشت با پرنس لوسش چت میکرد و اون و برای این که اگر زیاد توت فرنگی بخوره تنبیه میشه تهدید میکرد.
ته بالا اومده بود و داشتن با کوک چرت میزدن و هوسوک داشت موهای جیمین که تازه از حمام بیرون اومده بود و داشت با وسایلش ور میرفت و با حوله خشک میکرد.
یونگ و ا/ت باهم وارد اتاق شدن و دست در دست هم تا وسط اتاق رفتن و بعد هم با بوسه ای نرم از هم جدا شدن و هرکدوم به طرف ساک های باز نشدشون رفتن تا وسایلشون خارج کنن و کاری که براش اومدن و شروع کنن.
اونا به کسی توضیح ندادن چون میدونستن اون خرگوش و ببر گستاخ (اقااااا قصد توهین ندارم) به همه خبرش و دادن اما جیمین که هر چقدر کوک بهش گفته بود اما اون باور نکرده بود با دیدن ا/ت و یونگی و صد البته ملاقات با لبای کبود شده ا/ت حرف کوکی و باور کرد و خشک شده بود.
هوسوک خم شد و اروم تو گوشش گفت:«هی مینی ، حالت خوبه؟»
جیمین بلند شد و پرید روی ا/ت و بغلش کرد و با لبخندی که از ته دل بود گفت:«این اونیه منه بالاخره اون برق خوشحالی و دارم میبینم.»

¶یک هفته بعد!¶
امروز بالاخره روز معامله ایه که باید ا/ت به عنوان هدیه تشکر به ری بدن‍.......
∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆
ببخشید کم بود و این که ممکنه هفته ی دیگه پارت نذارم (امتحان دارم)ولی عوض هفته ی بعدش دوتا پارت  میذارم🌈
امیدوارم لذت برده باشید ✨
Havig Love you all 🥰

사랑Where stories live. Discover now