9

848 50 20
                                    

خب من چند روز پیش تولدم بود so HBD To Meeeeee
و از جایی که خیییییییییییییییییییییلی مهربونم براتون یک روز زود پارت می گذارم و ببخشید که این چند وقت نبودم.
#مرگ بر امتحان عییییییی!
*********************************************

(توجه داشته باشید که جینی تو لیتل اسپیس هست.)
جینی:«باجی موکونم.»
نامی:«میشه ددی هم بازی کنه؟»
جینی:«نُچ.»
نامی لباش جلو داد و سرش و سمت جین کرد و گفت:«چرااا؟پرنس از دست ددی ناراحته؟»
جینی:«تَدی اجیَت موکونه.»
(ددی اذیت می کنه)
نامی متعجب پرسید:«ددی؟ من که کاری نکردم.»
جین بخاطر دروغ کوچولوی نامی عصبی شد و چون می خواست تند تند حرف بزنه ولی نفسش یاری نمیکرد هی نفس نفس میزد و کلمات و تیکه تیکه میگفت:«هاااااا...تَدی..تَدی تو..تو خدت دُفتی ...دُفتی ته...اَههه..گه..گه من چَنبیهم.»
نامجون تک خند پسر کُشی کرد و گفت:«خبببب،چون پسر خوبی بودی می بخشمت ولی توهم باید بازی که من میگم و باهام بازی کنی،قبول؟»
جین لباش و غنچه کرد و کمی فکر کرد و بعد به نامجون گفت:«گَبوله،حالا شه باجی بُشُنیم؟»
نامجون لبخند خبیثی زد و گفت:«مثلا پرنس جینی سرما خورده و دکتر نامی باید خوبش کنه .»
جین از گرفتن نقشش لبخند زد و بلند شد:«باجه بَلی شَبر چُن من بلم تو اتاگ بحدش شدات چلدم بیاه.»
بعد سرش به صورت مظلومانه ای کج کرد و با چشمای پاپی طورش به نامجون خیره شد و گفت:«باجهههه؟»
نامجون اگر نمی خواست هم با اون نگاه تمام مقاومتش با خاک یکسان شد پس لبخند مهربونی زد و سرش و به معنی مثبت تگون داد.
جین با قدمای پنگوئنی به سمت اتاقا دوید. معماری خونه طوری بود که از پذیرایی به اتاقا دید نداشت پس جین وقتی مطمئن شد نامجون اون و نمیبینه راهش و به سمت اتاق بازی کج کرد و با لبخند خییییلی بزرگی که خبر نداشت از کی رو لباشه در کمد سمت راست اتاق و که برای لباسای بازی بود و دقیقا روبه رو ی کمد صورتی که با حکاکی های سیاه جلوه قشنگی داشت و با  انواع وسایل بی دی اس ام پر شده بود، رفت.
از توی لباسا اونی که نامی دوست داشت و انتخاب کرد، لباس ی لباس پرنسی فانتزی سفید بود که قسمت سینش خالی بود و شلوارشم iiniim پارچه ای بود.
با شیطنت خندید و سریع لباس و برداشت و دوید تو اتاق خوابشون که اسباب بازی های جینم توش بود. لباس و پوشید رژلب صورتی جیغش و برداشت و روی لبای پُف دارش زد ، بعد از چک کردن خودش تو اینه پرید رو تخت و برعکس جوری که پاهاش رو بالشت ها بود به شکم دراز کشید.
نامجون:

وقتی جین صدام کرد از جمع کردن وسایل بازیش دست برداشتم و به سمت اتاق خواب حرکت کردم و تو همین حین فکر می کردم چجوری جین و گول بزنم که با باز کردن در و دیدن جین رو تخت با اون لبای پشمکی و چشمای براق و منتظر همه چیز و فراموش کردم.
بلند شد و روی زانو هاش رو تخت وایساد و گفت
جینی:«تَدیییییی،پرنس جینی یه باجی دیده موخواد🥺»
واقعا نمیتونستم خودم کنترل کنم به سمتش حمله کردم و لباش و باولع و شهوت تمام میبوسیدم.
خدایا انگار نه انگار اخرین رابطمون هفته پیش بوده و من انقدر دلتنگش بودم.
هویج:

사랑Where stories live. Discover now