13

651 41 23
                                    

خب ، ایم بکککککککککک
میدونم دلتون می خواد جرم بدید ولییییییی من برگشتم پس بیاید و من بدبخت و ببخشید 😢
*********************************************
ا/ت:
چشمام می سوخت ولی به هر دردی بود بازشون کردم ،  زیر یکیشون اونقدر باد کرده بود که می تونستم ببینمش کل بدنم درد میکرد و ریه هام داشت نابود میشد  گردنم و با درد و محدودیت اتل تکون دادم تشخیص این که توی بهداری بودم اونم با اون هواکش خراب که هی خر خر می کرد سخت نبود ولی چرا ارشد دهم وضعیتش بدتر از منه؟
صدای در توجهم و جلب کرد گردنم و همون یکمی که چرخونده بودم برگردوندم. چیمی و بانی اومده بودن دیدنم! چیمی صندلی کنار تختم نشست و لبخند بامزه ای زد ازش خوشم میاد از اون اولش بچه ی کیوتی بود و کمکم کرد و بعدش من و به بانی معرفی کرد الان سه تایی باهم دوستیم و خب اونا خیلی بهم کمک می کنن.
چیمی از استاد اناتومیمون اقای Hope خوشش میاد ولی به کسی نگید! راستی بانی هم تازگیا روی یکی از بچه ها کراش زده ولی هر کاریش کردیم نگفت کی اما چیمی حدس میزنه اون از  وی خوشش میاد وی ادم عجیبیه راستش ترسناکه البته نه بیشتر از ارشد ای دی!
چیمی:«حالت چطوره؟ به نظر داغون میای؟»
سعی کردم لبخندی بزنم که از درد صورتم شبیه هر چیزی جز لبخند شد و بانی با دیددن قیافم به سختی خندیدنش و کنترل کرد و گفت:«باشه فهمیدیم اوکی نمی خواد ترکیب صورتت و بدتر کنی.»
ا/ت:«ارشد دهم ، چرا اینجاست؟»
چیمی خیلی از این جمله ی من متعجب شد و گفت:«مگه نمی دونی؟ همه ی اکادمی دارن درباره ی اون حرف میزنن!»
تعجب کردم:«مگه چی شده؟»
کوک با هیجان خاصی که خیلی کم پیش میومد جایی به جز تمریناتمون نشونش بده گفت:«بعد از تایم ناهار که تو رفتی ماهم رفتیم کلاسامون معاون جی اومد و گفت ارشد  ای دی  نیم ساعت دیر تر میاد و رفت ماهم نیم ساعت نشستیم خیلیم نگران تو بودیم....»
جیمین مضطرب پرید وسط حرفش و گفت:«که مشخصه بی دلیلم نبود.»
و نگاه سرزنشواری به من کرد و کوک به حرفش ادامه داد:«اره به هر حال ، نیم ساعت بعد ارشد ای دی وارد کلاس شد و در ان واحد متعجب شد و سراغ تو رو گرفت! جیمینم که قلبش داشت میومد تو حلقش عین این بچه خودشرینا دستش و برد بالا گفت تو رو بردن یهو ارشد فیوز پروند و عین ومپایر دوید بیرون یکم بعد خبر دادن تو رو اوردن اینجا و ارشد دهم هم عین سگ کتک خورده! ماهم کلاسمون کنسل شد⁦ಠ‿ಠ⁩»
جمله اخرش و با ذوق و لذت خاصی گفت و باعث دریافت ی پس گردنی از شخصی که پشتش ایستاده بود یعنی معاون جی شد ، معاون جی که دوست پسر مدیر RM بود ی فرشته ی واقعی بود نه تنها از لحاظ ظاهری بلکه از نظر رفتاری فرد خارق‌العاده ای بود فقط باید میدید ازت خوشش میاد یا نه اگر ازت خوشش میومد حتی ممکن بود غذاشم باهات تقسیم کنه ولی وای به حال اون بدبختی که ازش بدش میومد بهتره نگم چه بلایی سرش میاد⁦ಥ‿ಥ⁩
جی:«خجالت بکش بان دوستت افتاده رو تخت بیمارستان و به خاطرش کلاست کنسل سده بعد تو خوشحالی.»
با تاسف سری نکون داد و بهد با نگاه نگرانی به من نگاه کرد:«حالت چطوره بچه گربه.»
از این که بهم میگفتن بچه گربه خوشم میومد لبخند دردمندی زدم و درمورد ریه هام گفتم و گفتش مشکلی نیست به خاطره اینه که تازه شروع به جذب اکسیژن بدون کمک کپسول کردن و یکم دیگه خوب میشه خداروشکر فقط انگش وسط دست چپم شکسته بانی گفت میتونم هر وقت خواستم به استادا فاک بدم بعد بگم انگشتم شکسته و اونا کاری به کارم نداشته باشن😹

사랑Where stories live. Discover now