17

456 28 20
                                    

سلاااااااااااااااااااام ✌️
بچه هام پاسپورت گرفتن😭
اینم پارت جدید ✨
امیدوارم دوستش داشته باشید 😁✨
###################################
جین:
پس فردا قرار دوممون با ری بود ، اره من تو این ماموریت نبودم ولی حجم استرسی که داشتم اندازه ی کسی بود که بدون هیچ دفاعی وسط جنگ رها شده!
50%نگرانیم از این بود که وسط جلسه یونگی مسخره بازی در نیاره  47% ا/ت لج نکنه ، چون محض رضای خدا من به ا/ت بیشتر از یونگی اعتماد دارم!
3% هم نگران جونی چون نه از نزدیک تو عملیات بود هم این که خب همسر من کارش و بلده😎
هویج:
جین بعد نفس عمیقی از پشت میزش بلند شد و به سمت کمد پرونده ها رفت.

سلاااااااااااااااااااام ✌️بچه هام پاسپورت گرفتن😭اینم پارت جدید ✨امیدوارم دوستش داشته باشید 😁✨###################################جین:پس فردا قرار دوممون با ری بود ، اره من تو این ماموریت نبودم ولی حجم استرسی که داشتم اندازه ی کسی بود که بدون هیچ ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کیم سوکجین:
26ساله، معاون اکادمی بهترین شلیک(Best Shot)، همسر و پرنس نامجون، به شدت بین ا/ت و بغییه فرق میزاره و لوسش میکنه و معتقده همینه که هست.چهره ای بسیار سوییت اما حین انجام کار بسیار وحشی تشریف دارن ، یکی از بهترین بازجو ها و قاتلین اکادمی و دارک وب و باعث سربلندی هسرش و اکادمیشون هست.
تو تایمای ازادش و با عروسکاش و نامجون وقتی میگذرونه و بعضی وقتا تو آکادمی قدم میزنه رعشه به بدن کار اموزای بدبخت میندازه😕

یکوچولو اونور تر تو هتل 해(خورشید)

++++++++++++++++++++++++

جیمین موهای کوک و محکمتر کشید و سعی کرد با پاهاش اون خرگوش گنده رو از خودش دور تر کنه.
جیمین:«بدش منننننننننن.»
کوک:«نه خیرم خودم اول برش داشتم .. اییییییی!»
جیمین با گازی که از مچ پاش گرفته شد حدودا داد زد و گفت:«اااااایییی گیر عجیب وحشی افتم.»
کوک هم کم نیورد و گفت:«خودت گیر عجب وحشی افتادییییی.»
امممم بیاین یکم برگردیم عقب حدودا 45 دقیقه 27 ثانیه پیش.
اونا به خاطر لو نرفتن خونه هاشون و غیره یکی از هتل های تحت نظارت اکادمی و انتخاب کردن و حالا پنج پسر و یک دختر تو لابی هتل منتظر به پسری که داشت با لابی من حرف میزد نگاه می کردن.
یونگی کلید اتاقا رو گرفت و به سمتشون اومد:«اوکیه ، بریم.»
کوکی:«وایسا وایسا چرا دوتا کلید بهت داد؟»
یونگی:«چون دوتا اتاق بیشتر خالی نداشتن ی سه خوابه که ی تخت دو نفره داره ی یک نفره ، ی چهار خوابه که دوتا تخت دونفره داره.»
کوکی اهانی گفت و وقتی به طبقه بالا رسیدن نامجون تخت یک نفره رو انتخاب کرد و شروع کرد به پهن کردن وسایل و دقیقا تو همون لحظه پشت کوک و جیمین یخ کرد ، نه اونا نمی خواستن با خر و پف های نامجون هم اتاق بشن ، نههههههه.
همه وسایلشون و تو اتاق رها کردن و کس دیگه ای تخت انتخاب نکرد تهیونگ به نامجون توی پهن کردن وسایل کمک کرد و هوپی و ا/ت رفتن یکم خرید کنن چون جیمین و ا/ت از غذای هتل خوششون نمیاد معتقدن اشپزاشون با عشق غذا درست نمیکنن که اینم از اثرات تربیتی جین بود.
یونگی تصمیم گرفت توی باغ پشت هتل یکم سیگار بکشه و به قول خودش رو نقشه تمرکز کنه ولی همه میدونستن می خواد سعی کنه باهاش کنار بیاد.
کوک کلید اتاق چهار خوابه رو از دست یونگی قاپید و با سرعت دوید سمت اتاق و پشتش جیمین با کله به سمتش رفت و اونا که جفتشون میدونستن امکان نداره ا/ت و یونگی تو ی اتاق بخوابن شروع کردن به لت و پار کردن هم سر کلید اتاق.
.
.
با هم داشتن تو پیاده رو قدم میزدن و هیچ حرفی بینشون رد و بدل نمیشد ، این سکوت ازار دهنده باعث شد هوسوک به فکر فرو بره.
یاد وقتای افتاد که ا/ت و یونگی هنوز عاشق هم بودن ی لحظه به خودش اومد و گفت اونا هنوزم عاشق همن فقط میترسن بهم اعتراف کنن راستش اون از اولش هم این فکر و میکرد که هنوز عاشق همن ، نگاهاشون وقتی حواس اون یکی پرت بود میدید و با اتفاقی که سر میز ناهار افتاد مطمئن شد.
هوپ نفرین سیاه و شکست و به حرف اومد:«خب ، زندگی بدون ما ... چطوره؟»
ا/ت نگاهی به هوسوک که سعی میکرد  لبخند درخشانی روی صورتش رسم کنه نگاه کرد و لبخند متقابلی زد که نسبت به قبل روشن تر بود.
ا/ت:«همش دلتنگیه.»
هوسوک دستش و دور گردن ا/ت انداخت و به راه رفتن ادامه دادن.
هوسوک:«ما هم دلمون برات تنگ شده رزی ...مخصوصا هیونگ.»
جمله اخرش و تقریبا زمزمه کرد ولی ا/ت به صورت کاملا واضحی شنید و دستش پشت کمر هوسوک گذاشت اونا جوری داشتن کنار هم راه میرفتن که مردم مثل ی کاپل نگاشون میکردن و اونا براشون مهم نبود چون هر دو میدونستن تو خونه کسی و دارن که عاشقشونه حتی با این که وانمود به نبود هم میکردن.
.
.
.
نامجون و ته بالاخره تمام وسایل و چیده بودن ، نامجون رو تختش دراز کشید و تهیونگ به سمت اتاق رو به رو رفت و وقتی به در اتاق دست زد متوجه شد بازه و وقتی وارد شد و با جیمین و جونگ کوک گره خورده مواجه شد اون دوتا با دیدن ته همدیگرو ول کردن و صاف ایستادن.
کوک سرش و پایبن انداخته بودن و حالت مظلومی به خودش گرفت جوری که جیمین ی لحظه شک کرد این خرگوش مظلوم همون خوناشام وحشیه که مچ پاش و گاز گرفت؟ و با یاد اوری جمله«اون جوئن فاکینگ جونگ کوکه» خودش و قانع کرد.
تهیونگ:«جیمین برو پیش یونگی هیونگ تا هوسوک بیاد..»
جدی و خشک گفت جوری که باعث یخ کردن کمر کوک شد .
ته با دویدن جیمین و بسته شدن در پشت سرش نگاه تیزش و به کوک انداخت و با قدمتی محکمی بهش نزدیک شد با هر قدمش ترشح عرق و از تمام سر و گردن و کمرش حس میکرد ، تهیونگ دور کوک چرخید دقیقا پشتش صدای قدمای ته متوقف شد. با همون فاصله کاملا خشک و جدی گفت:«یادم نمیاد بهت اجازه ی دعوا کردن داده باشم؟»
کوک با صدایی که کنترلی در لرزیدنش نداشت مظلومانه نالید:«ب..ببخشید د..ددی...دیگه...دیگه تکرار.ن..نمیکنم.»
تهیونگ:«کوکی ، عقیده ی من درباره ی کار های بد چیه؟»
کوک با صدا اب دهنش و قورت داد و اروم گفت:« اگر برای کار بدی تنبیه نشی یاد نمیگیری.»
ته:«دقیقاً.»
و بعد از یک ثانیه سرش و سمت گوش کوک برد و گاز خیلی خیلی محکمی ازش گرفت ، کوک دستاش برد پشتش و دنبال دست ته گشت و تهیونگ با این کارش دستش سمت دست کوک برد و اون محکم و ارامش بخش تو دستش گرفت کمی بد گوش کوک از بین دندونهای تیز هکر جوان خارج شد...
|||||||||||||||||||||||||||||||||||
پارت بعد تنبیه کوکی و جیمین و داره🙃
ووت و کامنت فراموش نشه🤗
ی سری هم به Havig World بزنید وانشات و توییت بوکاست و پارت اولشم اسمات نامجینه🤪✌️
راستی میخوام ی روزی و برای اپ مشخص کنم ولی نمیدونم نظر بدیدددددد مرسیییی👍😅
Havig Love you all 🥰

사랑Where stories live. Discover now