24

422 29 8
                                    

سلاااااااااااااااااااام ببخشید برای این دو هفته امتحان داشتم ولی دوباره شرو کردمممم✌️
--------------------------------------------------------------
ا/ت تو اینه ی قدی به خودش که کت و شلوار خاکستری زنونه ای پوشیده بود و کاملا با تیپ خودش در تضاد بود  نگاه کرد.
حس بدی داشت ، حسی که یونگی کاملا ازش خبر داشت و هیچ وقت نمیذاشت بهش دست بده اما این بار از دستشون خارج شده بود و ا/ت حس کالا بودن و داشت ، شیٔ بی جونی که  حق انتخاب نداشت و مثل یک جوراب اون و هدیه میدن هر چقدر هم که الکی باشه.
تمام دلخوشیش این بود که دوباره با یونگیه و هر اتفاقی بیوفته اون پشتشه هرچند وقتی که باهم نبودن هم اون پشت ا/ت بود!
یونگی کاملا از حال ا/ت خبر داشت پس اروم پشتش ایستاد و دستای استخونی و کشیدش و رو شونه هاش گذاشت.
یونگی:«هی ، گربه کوچولو اگر نمی خوای میتونیم نقشه رو عوض کنیم یا هرچیزی که تو بخوای.»
ا/ت برگشت و به چهره ی نگران و مضطرب و صد در صد پر از حرص یونگی نگاه کرد.
ا/ت:«نه ددی ، من خوبم و قسم میخورم اتفاقی برام نیوفته و حواسم به خودم باشه.»
و ناخون انگشت کوچیک دست راستش و رو قلبش کشید.
یونگی انگشت ا/ت و گرفت و بوسه ای بهش زد. نگاه عمیقی به ا/ت کرد و اون و محکم بغل کرد دقیقا همونطور که قرار داشتن....

فلش بک:(اولین ماموریت ا/ت که توش نقش بازی کرد)
مرد  چاق و نسبتاً کوتاه قد بود ، ظاهرا اصلا اعتقادی به بهداشت فردی نداشت و عاشق طلا بود و گردنبند بزرگی دور گردنش بود که تا وسط قفسه ی سینش که با مو های سیاه رنگ پوشیده شده بودش میرسید.
ا/ت معتقد بود لباس پوشیدن و نپوشیدن اون مرد فرقی نداشت چون با وجود این که دکمه های یقش حدودا تا نافش باز بودن انگار ی لباس کلفت سیاه زیرش بود که عملا از جنس پشم انسان بود!
ا/ت هر لحظه ممکن بود محتویات معدش و بالا بیاره اما انگشتای یونگی که از زیر میز دستاش و نوازش میکرد کمی ارومش کرد.
مرد با صدای نکره و چندشش گفت:«خب اقای جانگ ، من واقعا خوشحالم که شما از محموله های من راضی بودید.»
یونگی لبخند مصنوعی زد و در ادامه ی اون گفت و گو ، گفت:«همینطوره ، و برای تشکر میخوام منشیم و بهتون هدیه بدم.»
با دست به ا/ت اشاره کرد.
ا/ت باید ی کت و دامن قرمز نسبتا باز میپوشید که یونگی با دیدنش تن ا/ت تصمیم گرفت ، ا/ت و ی بار بعد از این عملیات با این لباس به فاک بده چون ترکیب اون رنگ با پوست ا/ت بدجوری هورمون هاش و به باز گرفته بود.
اما یونگی اون لباس و کاملا کنسل کرد و ی کت و شلوار سورمه ای که یقش تا زیر گردنش بسته بود و تنش کرد. و همه و همه‌ی اینا به خاطر این بود که اون خرس طلایی ا/ت و فقط به چشم منشی ببینه.
مرد نگاه گرسنه ای به ا/ت  زبونش و روی لباش کشید و با لحن چندشی گفت:«منشی زیبایی دارید آقای جانگ.»
یونگی ناگهان دست ا/ت و از زیر میز فشار داد و این یعنی الان نوبت
ا/ت که با نوازش دستش اون و اروم کنه.
یونگی با صدایی که به ظاهراً خونسرد بود گفت:«اون توی حساب کتاب و تفکیک برنامه های کاری عالیه.»
مرد چهره ی مسخره ای به خودش گرفت و از این که یونگی بحث و پیچونده ناراضی بود.
بالاخره اون جلسه تموم شد یونگی از اون عمارت مزخرف بیرون اومد اما فقط جسمش از اونجا خارج شده بود و قلب و روحش اونجا با اضطراب پشت اون گراز پشمالو راه میرفت.
ا/ت:
پشتش تو راه رو ها قدم برمیداشتم جلوی ی در سیاه که مثل بغییه ی در ها بود ایستاد.
اصلا احساس خوبی نداشتم هر لحظه ممکن بود بالا بیارم و تمام امیدم به این بود که یونگی بیرون با ی تیم مجهز که قرار بود ی تیم جم و جور باشه اما یونگی ی سپاه جمع کرد و با خودش اورد🤦🏻‍♀️ و کنترل استوانه ای که فقط یک دکمه داشت و تو جیب کتم گذاشته بودمش با فشار اون دکمه یونگی میفهمید من تو خطرم و دهن این عوضی و رو صاف میکرد.
در اتاق و باز کرد و بعله الکی حس بدی نداشتم اونجا پلی روم بود(پلی روم"Play Room" یا رد روم "Red Room" همون اتاقی هست که توش وسایل BDSM هست و تصویر ذهنی که اکثرا ازش دارن ی اتاق دارک و سیاه و قرمز با ی تخت سیاه وسطش هست اما لزوماً اینطور نیست! اون اتاق میتونه هر شکلی باشه. می تونه صورتی باشه و توش عروسک باشه یا هر جور دیگه ای چیدمان این اتاق هیچ قاعده ی خاصی نداره!)
با دیدن اتاق و لبخند چندش اورد مرد محتویات معدم و تو دهنم حس کردم و بالاخره سبک شدم اما خب لباسش کثیف شد.
عصبی از موهام گرفت و پرتم کرد تو اتاق وقتی کمرم به زمین خورد درد وحشتناکی تو وجودم رخنه کرد دستم و کرد تو جیبم و ، فاک کنترل تو جیبم نبود حتما وقتی پرتم کرده از جیبم افتاده.
سریع به اطراف نگاه کردم و بین پاهای خودم و اون بود خیز برداشت و تا دستم و گذاشتم روش پاش گذاشت روی دست و فشار داد انگشتام عملا داشت میشکست با جیغ و داد بالاخره دکمه رو زدم و طبق گفته ی یونگی تا 17 شمردم با گفتن ه اخرش گلوله ای به وسط سر مرد شلیک شد. یونگی سمتم اومد و بغلم کرد وقتی دستم و دید با حرص به سمت جسد مرد برگشت و سه گلوله ی دیگه تو سرش زد که مغزش عملا پخش شده بود روی زمین. اون سپاه پشت در حساب بغییه افراد عمارت و رسیدن و ما بدون هیچ تلفاتی از اونجا خارج شدیم.
یونگی: فکر میکردم ا/ت بعد از اون اتفاق حداقل تا مدت ها نمی خواد رابطه داشته باشیم اما بعد از این که دستش و باند پیچی کردیم و به خونه برگشتیم من و حل داد روی مبل و نشست پاهام دقیقا روی دیکم و خودش و اروم تکون میداد و خط فکم و خیس میبوسید و اروم دکمه های لباسم و باز میکرد.
++++اسمات++++
با لحن شهوتناک و دردمندی گفت:«اهه ... ددی من امروز خیلی ترسیده بودم می خوام الان جوری داخلم بکوبی که از هیچ کسی جز تو انقدر نترسم.»
و بعدش ساهرگم و لیس زد.
یونگی:«کیتن کوچولو ددی قرار کاری بکنه که دیگه فکر ترسیدن از کس دیگه به ذهنت نرسه.»
(هویج:منظورم از "از تو بیشتر از همه بترسم" اینه که دیگه هر وقت تو همچین شرایطی قرار گرفتم یادم باشه که همیشه ی نفری هست که من برای اونم و اون پیشمه⁦;-)⁩)
لب خند دلربایی زد و شروع کرد به مارک کردن شونه ی چپم.
شلوارک پولک دارش و از پاهاش در اوردم اما نذاشتم شلوار من و دربیاره لباش و اویزون کرد با چشمای پاپی تورش بهم خیره شد.
ا/ت:«ددییی‍...»
نیشخندی به صورت کیوتش زدم و گفتم:«نه کیوتی اول باید کاری کنی ددی سفت بشه.»
لب پایینش و گاز گرفت و روی میز وسط پشت به من داگ استایل شد و صورتش و گذاشت روی میزو با دستاش شروع کرد بازی کردن با پوصیش.
اههه فاک حتی با دیدن اون صحنه هم میتونستم ارضا بشم ، ناله هاش داشت دیوونم میکرد.
چون پایین تنش بالا بود بالاتنش رو به پایین نیم تنه ی گشادش کنار رفته بود و از زاویه ی من سینه هاش به صورت حوس انگیزی دیده میشد.
با شدت ناله هاش و سرعت دستش فهمیدم که داره نزدیک میشه پس اسپنک محکمی بهش زدم که باعث شکه شدنش و بعدم نشستنش به سمت من شد بی حال و خمار بهم نگاه میکرد و با چشماش ازم التماس میکرد.
یونگی:«میتونی ابنبات مورد علاقت و داشته باشی.»
فکر نمیکردم با این حرفم انقدر تغییر کنه انگار که استخری از انرژی داخلش خالی شده بود پرید جلوی پاهام و زیپ و دکمه ی شلوارم و باز کرد و همراه باکسرم از پاهام درشون اورد نگاهی به دیکم انداخت و اب دهنش و با صدا قورت داد و به من نگاه کرد.
متعجب گفت:«چجوری هر روز بزرگتر میشه؟»
یونگی:«شاید تو کوچولو میشی.»
لبخند بامزه ای زد و لیسی به طول دیکم زد و سرش و جلو برد و دیکم و مثل پستونک مک زد و بعد از هر سه تا مک دوبار دیکم و کامل وارد دهنش میکرد و دوباره مک میزد.
خدایا انگار روح از تنم جدا میشد خارق‌العاده بود اون دختر همیشه میدونست چطور من و به جنون برسونه.
اون ده دقیقه متداول برام ساک زد و وقتی تو دهنش اومدم با لبخند از دیکم جدا شد و شروع کرد به بازی کردن با کامم تو دهنش ، همیشه همین کار و میکرد.
یونگی:«حالا میتونی جایزت و از ددی بگیری.»
سریع به کمر روی میز دراز کشید و پاهاش و از هم باز کرد و با دستاش اونا رو بالا نگهداشت.
انگشتام و روی پوصی خیس از پریکامش کشیدم ناله های ارومی میکرد و وول میخورد ، بدون مقدمه دوتا از انگشتام رو واردش کردم ناله جیغ مانندی کرد.
یونگی:«اه بد کیتن تو هنوزم تنگی.»
ا/ت اهی کشید و با چشماش ازم التماس کرد.
با اون نگاه نتونستم جلوی خودم و بگیرم بعد از این که یکم با پوصیش بازی کردم ، دیکم و جایگزین انگشتام کردم.
ا/ت جیغای لذت بخشی میزد و کلمه «ددی یونگی» رو مدام ناله میکرد.
حس کردم دارم میام پس دیکم و ازش خارج کردم و روی شکمش خالی شدم و اونم چند ثانیه بعد از من کام شد.

++++پایان اسمات++++
یونگی:
بی حال روی میز افتاده بود تن برهنش و بلند کردم و تو اتاق بردم.
روی تخت گذاشتمش و بغلش کردم.
یهو محکم بغلم کرد جوری که انگار میخواست بدنامون یکی بشه. نمیدونم چرا ولی منم همونقدر محکم بغلش کردم.
با صدای خش دار و خسته ای گفت:«ددی.. بهم قول بده که تا ابد همینجوری بغلم کنی... جوری که هیچ کس نتونه ازم جدات کنه.»
یونگی:«قسم می خورم کیتن ، به عشقمون قسم میخورم.»

پایان فلش بک
توی راه روی عمارت پشت پیشخدمت می رفتن سمت  اتاق جلسه می رفتن‍.....
÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷
ووت و کامنت فراموش نشه به نظرتون چه اتافاقایی میوفته؟
Havig Love you all 🥰

사랑Where stories live. Discover now