part 16

30 5 5
                                    

Emma

من و کول روبه روی در اتاق هامون ایستاده بودیم و به در  اتاق جدیدمون نگاه می کردیم. سریع به سمت دسگیره در دست بردم.

ناگهان اون در ساده یه چوبی به یه در سحرآمیز خونین تبدیل شد که به وضوح می تونستم بوش رو حس کنم و یه جورایی نمیخواستم از بو کردنش دست بردارم.

من رو از خود بی خود می کرد.
حسی رو بهم میداد که قبلا تجربه ش نکرده بودم.

ناخوداگاه وارد اتاقم شدم و در رو بستم ترکیب. رنگ اتاق متشکل از  قرمزی خونین و سیاه بود.

بدنم سرد بود و انگار که خونی توی بدنم ندارم و برای جبران خون در رگ هام محتاج و مست بوی خونی بودم که توی هوای اتاقم سرگردون بود.

لباس هام رو از وقتی که به این دنیای شگفت آور اومده بودیم عوض نکرده بودم پس کمد لباس هام رو باز کردم و یکی از لباس های سیاه و قرمزی رو که آویزون بود انتخاب کردم.

لباس دامن پفی داشت و دور کمرش با بند تنگ تر می شد.لباس های تنم رو در آوردم و پوشیدمش ، یه جورایی بهم حس قدرت  می داد.

به سمت آینه ای که با تار های عنکبوت و شیشه کاری های زیبای کریستالی تزئین شده بود رفتم تا خودم رو توی لباس عجیبی که تنم کرده بودم ببینم.

نگاهم به صورت رنگ گچم افتاد، ناگهان حس کردم دندون هام داره رشد می کنه و از لثه م بیرون میاد. با تعجب دستی به دندون های نیش تیزی که مثل خنجر برق می زدند کشیدم.

نگاهم به چشم هام خورد،رگه های قرمزی دور چشم هام رو فرا گرفته بودن و مردمک چشم هام توی دریایی از رنگ قرمز غرق شده بود! بلافاصله همه چیز دستم اومد، من یه...من یه خون آشامم!

حالم بد بود و چیزی برای نوشیدن و انرژی گرفتن نیاز داشتم.چیزی که عطشم رو برطرف کنه.چیزی قرمز رنگ و غلیظ که توی رگ ها مثل دریایی جریان داره.

  خون!

بویه خون تمام ریه ام رو پر کرده بود، اما خونی رو نمی دیدم پس تصمیم گرفتم  از یکی کمک بخوام تا مقداری خون بنوشم.

از اتاقم بیرون رفتم و با صدای بلند کول رو صدا زدم.

من:کول،هی کجایی؟

با صدای تیلور از پشت سرم غافلگیر شدم.هنوز
به قیافه ی جدیدش عادت نکرده بودم.

تی:هی اما چی شده؟

هی صبر کن این بوی چیه؟ خدایا میتونستم
جریان خون رو توی رگ های تی حس کنم.
چه بوی شیرین و ملسی هممم!

من:تی بوی خونت خیلی خوبه.

تیلور با تعجب چشم های آبیش رو به من که انگار مست کرده بودم دوخت.

تی با تعجب گفت:اما حالت خوبه؟

من:نمیدونم فقط میدونم تو باید هر چه زود تر ازم دور بشی وگرنه نمی تونم تضمین کنم که تا آخرین قطرهٔ خونت رو ننوشم!

حتی خودمم از حرف هام متعجب بودم.انگاری واقعا مست کردم.حالت رخوتی داشتم،سرم گیج می رفت و امکان داشت هر لحظه نقش زمین بشم.

تی:خدای من!نکنه...نکنه خون آشامی؟

با کلافگی نالیدم:خب آره خودمم تعجب کردم،حالا میشه یکم ازم فاصله بگیری؟بوی خونت خیلی غلیظه.

تی:خب تا خون منو تا ته سر نکشیدی باید یه فکری به حالت بکنم.

من:هر کاری می کنی فقط زودتر انجامش بده!

ناگهان بلا مثل شبحی کنارمون ظاهر شد.با چشم های مشتاقش به وضع اسفناک من نگاهی انداخت و گفت: اوه پس بالاخره تبدیل شدی!

به سختی زمزمه کردم: خون...می خوام!

بلا رو به تیلور کرد و با عجله گفت: تو باید هر چه زودتر از اما دور بشی! خون تو مثل اکسیر حیاته.

تیلور با نگرانی سری برام تکون داد و با قدم های تندی ازم دور شد.

بلا: خب، همراهم بیا تا عطشت رو از بین ببریم.خون اینجا خیلی لذیذه،مطمئن باش پشیمون نمیشی!

پارت جدید✨
یه بغل گنده برای همه کسایی که حمایت میکنن👐💕
ووت و کامنت یادتون نره💫
لاو یو❤️

writers:
@myshinystar✨
@myshinymoon🌙

sprit of revenge🥀Where stories live. Discover now