part 19

12 4 0
                                    

Cole

تموم این اتفاق ها تقصیر منه، مم تیلور رو عصبی کردم.لعنت به من و کارهای احمقانه ام!

هری انگار که داره هذیون میگه گفت: تیلور! تیلور! فرشته من...

من: فکر نکنم دیگه اون فرشته خوب و مهربون
تو باشه، اون تبدیل به یه شیطان شده.

سعی در انکار کردن حرف هام گف: نه نه، اون هنوزم خوب و مهربونه..... و جذاب.

با شیطنت گفتم: آره اونو که می....

چشمم به اما افتاد که با غصب داشت بهمون نزدیک میشد.

زیرلب گفتم: خدایا با این یکی هیولا چیکار کنم.

اما: واقعا که کول هر....

با عجله گفتم: هی اما باید یه چیزی رو بهت بگم،  تیلور ازدست من عصبانی شد و تبدیل به یه شیطان  ترسناک شد و به هری آسیب رسوند.

جمله هام رو پشت سر هم گفتم و به اما فرصت هضم جمله هام رو ندادم.
با چشمایی ترسیده و گرد شده به من که هری
رو کول کرده بودم نگاه میکرد.

اما: خب الان تی کجاست؟

هری که توی حال خودش نبود با ناله گفت:کوله
کثافت یخیش کرد.

معترض گفتم: تو ساکت که فرق بین واقعیت و توهم رو نمیدونی.

رو به اما کرددم و گفتم: تو اتاقه ولی هر لحظه
ممکنه مثل جن ظاهر بشه.

اما:هی صبر کن بلا و شان شاید کمکمون بکنن.

من: اره فکر خو....

با دیدن پسری که رو به رومون ایستاده بود حرفم رو خوردم.

+ کمکی از من برمیاد؟

از سر تا پا نگاش کردم. واقعا خوشتیپ بود. موهای نسبتا بلندی داشت که بالاش بلوند و پایینش بنفش بود. چشم های آبیش زیر جنگل موهاش مثل دریا می درخشید.

دستش رو رو به من آورد.

+ از دیدنتون خوشحالم بچه ها من دارسی هستم آم...خوب راستش یه جورایی پسر کسیم که همه اتفاقاتی  که داره سرمون میاد تقصیر اونه ولی من مثل اون نیستم و خیلی وقته راهم رو ازش جدا کردم. منو شان فرستاد که باهاتون آشنا بشم و اگه چیزی خواستید کمکتون کنم.
او فکر کنم تو باید کول باشید؟

من:آم درسته.

این اواخر به گوش و چشم خودمم اعتماد ندارم ولی اینبار راه دیگه ای نداشتم.

با عجله گفتم:از دیدنت خوشبختم دارسی امیدوارم همونطور که گفتی باشه.راستش ما تو دردسر افتادیم ... میشه کمکمون کنی؟

دارسی:چرا که نه، خوب دقیقا باید چیکار کنم؟!

چشم های مشتاق آبیش خیلی برام آشنا بودن،اما هر چی سعی می کردم یادم نمی اومد کجا مثلش رو دیدم.

سعی در توضیح دادن وضعیت تی گفتم:یه دوستمون تبدیل به شیطان شده و ما نمیدونیم باید چی کار کنیم و...

دارسی با اطمینان:بسپاریدش به من.

انگار خیلی مشتاق بود چون بدون توجه به من به سمت راهروی اتاق ها رفت.

با صدای بلندی پرسید: کدوم اتاقه؟

من:اتاقه رو به روی در خونین.

اطرافم رو نگاه کردم ولی خبری از اما نبود. نگرانش شدم... نکنه رفته پیش تیلور!؟

هری با ناله گفت:هی پسر تیلورم رو کنار اون شیطان زاده تنها نذار...

می خواستم بگم که تیلور خودش یه شیطانه ولی اینکارو نکردم چون توی اوضاعی نبود که یه مشت تو صورتم بزنه.

من: انگاری داری میمیری. وایسا ببینم شاید از توی کتابم یه ورد برای رو به راه کردن حالت پیدا کردم.

بعد از چند ثانیه گشتن ورد مناسبی پیدا کردم و همراه با حرکات چوب دستیم شروع به خوندنش کردم.

من:
چوریس پونوس مه ایگیا
چونس پونوس مه ایگیا

تا اونجایی که بلدم معنیش اینه که بدون درد با سلامت.

هلال هایی از جادو که به رنگ آبی بودند دور شکستگی های هری رو گرفتن و برای چند ثانیه همونجا موندن.کم کم نورشون از بین رفت و ناپدید شدند.

ناگهان هری روی پاهاش بلند شد.

هری با هیجان گفت:هی! کار کرد من حالم خیلی خوبه!جادوگر خودمی.

مشتی به شونه ام زد.

هری:الان وقتشه بریم پیشه تیلور زود باش.

من:هی یادت نره یکی طلبت!

هری:باشه تو هم هی از آب گل آلود ماهی بگیر.

من: یادت نره ها.

هری: باشه مخمو نخور! بیا بریم پیش تی قلبم از جا کنده شد.

خندیدم و با شیطنت گفتم:بسوزی پدره عاشقی.

اخطار گونه گفت:کـول!

من:اومدم.

جلوی در اتاقم ایستادیم. با کمی ترس و هیجان درو باز کردم.

دارسی به دوره تی میچرخیدذو یه چیزی زیر لب می گفت که ناگهان جادوی من از بین رفت و تی خیلی ناتوان روی زمین افتاد.

یکدفعه تیلور با همون حالتی که انگار هیچ انرژی نداشت با نیرویی خیلی نورانی از زمین بلند شد و اتفاقاتی که وقتی تبدیل به شیطان می شد افتاد ولی با این تفاوت که بال های استوخونی ترسناکش به بال های طلایی زیباش مبدل شد و همینطور لباسای سیاهش همگی دوباره یکدست طلایی شدند.

چشماشو باز کرد و آره اون چشای سیاه ترسناک و بی رحم رفته بوندن و چشم های آبیه معصومه فرشته ایش دوباره سر جای خودشون بودند.

هری بدون هیچ مکثی به سمتش دویدو بغلش کرد و تی هم سفت بغلش کرد و اشک از چشم هاش جاری شد.

پارت جدید✨
ووت و کامنت یادتون نره کیوتا💫
لاو یو💕

writers:
@myshinystar✨
@myshinymoon🌙

sprit of revenge🥀Where stories live. Discover now