part 3

54 10 18
                                    

Taylor

هری بستنی ها رو اورد منو اما و کول اب
از لب و لوچمون آویزون شده بود.

چشمم به کول افتاد که داشت بستنیش رو
تند تند میخورد.یهو  دستشو به سرش
گرفت چشماش و از درد بست.

اما با نگرانی گفت:کول چی شد؟حالت خوب نیست؟

هری:امروز چرا اینطوری شدی پسر؟

من:راست میگه دیگه داری کم کم نگرانمون میکنی رفیق.

کول:هیچی نشده چرا انقدر بزرگش
میکنید؟من خوبم اینم صدبار!

هری:باشه آروم باش. خب زودتر بخورید
تا بریم.

بستنی هامون رو تموم کردیم و به سمت ون
کول حرکت کردیم.نزدیک ماشین بودیم
که پام بین دوتا سنگ گیر کرد و صدای
تق بدی اومد.

من:خدای من!کفش های نازنینم.

اما خم شد و پاشنه کفشم رو از بین دوتا سنگ درآورد و جلوی صورتم گرفت.

اما:متاسفم امیدوارم غم آخرت باشه.

کول:من یه جفت کالج تو ماشین دارم
میخوای برات بیارمش؟

با ناراحتی سری تکون دادم. کول به سمت صندوق عقب ونش رفت.

منم این وسط به کفش های محبوبم فکر می کردم و به قیمت گزافی که برای خریدنشون دادم.

چشمم به هری افتاد که با لبخندی ملیحی بهم نگاه میکرد.یه چیزی تو چشم هاش بود انگار جریان مغناطیسه.هر چی که بود دوستش داشتم چون باعث می شد بتونم ساعت ها به چشم های قشنگش نگاه کنم.

کول:هیی تی بگیر دیگه دو ساعته دارم صدات میزنم.

من:ام ببخشید و ممنونم.

کول:بیخیال بابا این ادا ها به تو نمیاد.

کفش رو ازش گرفتم و پوشیدم.
و خب عجیب نیست که پام توش گم شد.

اما یه نایلون داد دستم و منم کفش هام رو توش انداختم.

هری:میخوای نگهش داری؟

من:خب فکر کنم اخه این بهترین کفشمه...

هری با اون نگاه گرمش تو چشمام خیره شد و گفت:بیخیال برات بهترش رو می خرم.

و من داشتم سعی میکردم جلوی باز شدن
نیشم رو بگیرم.

من:ممنونم هری ولی نیازی نیست.

هری:وقتی من میگم میخوام برات کفش
بخرم تصمیم خودمه و تو هم نمیتونی منصرفم کنی.

من:پوففف هر کاری می خوای بکن.

اما در اصل توی قلبم جنب و جوش عظیمی به پا شده بود.

اما:بچه ها نمیاین احیاناً؟

با خنده به سمت ماشین کول رفتیم.

پارت جدید *~*
خیلی خوشحالمون می کنید نظر بدید گوگولی ها🥺❤
ووت یادتون نره💞

writers:
@myshinystar✨
@myshinymoon🌙

sprit of revenge🥀Where stories live. Discover now