part 21

8 4 3
                                    

harry

همه غرق در افکار خودمون بودیم و سعی در فهمیدن حرف های پادشاه نیکلاوس که با صدای محکم و رسای پادشاه نیکلاوس به واقعیت پرت شدیم.

شاه نیکلاوس به طور ناگهانی گفت:بهتره هرچه زودتر تمریناتتون رو شروع کنید، هیچکس از آینده خبر نداره.

بعد یکم  ریشش رو خاروند و موشکافانه نگاهمون کرد. هممون زیر نگاه متفکر و عمیقش معذب شده بودیم.

تیلور دستش رو گذاشت کناره لبش و به فکر فرو رفت. خط نگاهم به صورت ظریف و حالت فکورانه ای که داشت میخ شد، یهو چشمش به من خورد و باعث. شد به خودم بیام و نگاهی رو که چند ثانیه پیش خیرهٔ اون بود رو به دور و برم معطوف کنم. 

خندهٔ زیر زیرکیش قلبم رو به تپش درآورد و نگاه آبی رنگ پر نشاطش،با تمام روح و روانم بازی کرد.

پادشاه نیکلاوس به وینوس دستور داد:وینوس، چهار جنگجو رو به بخش تمرینات جنگی ببر و به سربازها بگو ، نکرها و نایت ریث و آلفدین ها رو بیارن . میخوام تمریناتشون رو شروع کنیم.

با گنگی پرسیدم:اونا دیگه چی هستن؟!

پادشاه نیکلاوس:برای آمادگی در جنگ باید به خوبی آموزش ببینید و اونا موجوداتی ضعیف از ارتش شیطانند . می خوام آموزش ها و تمریناتتون هرچه زودتر شروع شه.  باید برای شکست آلساندرو آماده بشید. زمان مثل باد میگذره! وینوس اونارو با اسلحه هاشون آشنا کن تا مبارز ها رو خبر کنیم.

انگار تازه داشتم پی می‌بردم که حرفایی که پادشاه نیکلاوس میزد حقیقت داره و فقط یه داستان نیست. مثل اینکه واقعا یه جنگ بزرگ در پیشه...
مثل کوری بودم که بعد از سال ها بیناییش رو به دست آورده بود، اما اون چیزی که برای اولین بار داشت می دید، خوشایند نبود...

وینوس:لطفا همراهم بیاین.

همگی دنبال وینوس به راه افتادیم. وینوس سربازه کوتوله ای بود که بار قبل دیدیمش.

کول نجواگونه پرسید: بنظرتون قراره چه اتفاقی چند دقیقه دیگه  برامون بیوفته؟

اما: میتونم بهت اطمینان بدم قراره توسط اون موجودات شیطانی کشته بشیم! فقط ای کاش قبلش یکم بهمون غذا میدادن، این خیلی بی رحمانه است که گرسنه بجنگیم!

تی با تعجب پرسید: با بخش اول حرف هات کاملا موافقم، اما... غذا؟! انگار گشنته!

اما در حالی که زبونش رو روی لبش می کشید گفت:بیشتر تشنمه...

من و کول و تی یک لحظهٔ کوتاه ایستادیم و همدیگه رو با نگرانی نگاه کردیم. اما متوجه توقفمون شد و به سمتمون برگشت.

اما: چی شده؟ چرا از ترس ماتتون برده؟

به سختی گفتم:هیچی...هیچی نشده...بهتره زودتر بریم تا دیر نشده.

کول کلافه دستش رو روی صورتش کشید و نفس عمیقی کشید.

می تونستم ناراحتی رو تو وجودش حس کنم.
نمیتونم حال خودم رو وقتی که تیلور تبدیل
به شیطان شده بود رو توصیف کنم.

همگی دوباره شروع به راه رفتن کردیم و صدای قدم هامون به طرز ترسناکی توی فضای خالی قصر اکو می شد.
وینوس ما رو به سمت محوطه بیرون قصر هدایت کرد.به سمت جایی که ابزار ها و سلاح جنگی وجود داشت رفتیم.

وینوس:خب برای هر کدوم از شما با توجه به توانایی هاتون، سلاح هایی در نظر گرفته شده.

به سمت صندوقچه ای بزرگ که در گوشه ای
از حیاط بود قدم برداشت. به سرباز ها دستور داد نزدیک بشن و از صندوقچه چندین نوع اسلحه بیرون آوردن.

وینوس: خب اول هری.

شمشیر بلند و برنده ای رو به سمتم گرفت.با تردید شمشیر رو ازش گرفتم و جلوی صورتم نگه داشتم. حتی نگاه کردن بهش هم چشم های آدم رو می برید.
دستهٔ شمشیر از شکل ققنوس درست شده بود و حکاکی های زیادی هم روش رو پوشونده بود. به انعکاس خودم از توی شمشیر نگاه کردم. عجیب بود اما قدرتمند به نظر می رسیدم. انگار به دست گرفتن این شمشیر چیزی رو در درونم تغییر داده بود.

با صدای وینوس رشتهٔ افکارم پاره شد.

وینوس: تیلور.

تیلور بهش نزدیک شد. وینوس تیر و کمانی که رنگش مخلوطی از سفید و سیاه بود رو همراه با جعبه تیرش به سمتش گرفت.
تی با چشمای گرد شده تیر و کمان رو ازش گرفت و با دست هاش نقطه به نقطه اش رو لمس کرد.

وینوس: کول

یه جارو با دسته ی بلند به کول داد. با دیدن اسلحه اش نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و زدم زیر خنده که با نگاه تهدید آمیز کول مواجه شدم.
وینوس یه کتاب هم همراه جارو به کول داد.

وینوس: این کتاب طلسم های ابتدایی جادوگر هاست، وقت مناسب برسه طلسم های پیشرفته تری رو هم یاد میگیری.

کول با چشم های مشتاقی کتاب رو باز کرد و نوشته های کتاب رو کنکاش کرد.

وینوس: و در آخر، اما! تو چیزی به نام اسلحه فیزیکی نداری، اسلحه تو مغزته. تو با ذهنت میتونی همه چیز رو تحت کنترل خودت در بیاری. فقط باید قدرتی رو که داری کشف کنی. این قدرت ممکنه دیدن آینده، خوندن ذهن آدم ها، درمان  یا چیزای دیگه باشه. فقط باید درون خودت رو جست و جو کنی و حقیقت پنهانت رو پیدا کنی.

همه مون از حرف های وینوس متعجب و شگفت زده بودیم.
اما که انگار باورش نمیشد این قدرت ها رو داشته باشه، با نگاهی سرگردون به وینوس خیره شده بود.

وینوس: خب آماده بشید الان موجودات رو میارن.

هممون با کنجکاوی منتظر این بودیم که اسلحه هامون رو امتحان کنیم و البته ترسیده، چون نمی‌دونستیم قراره با چه موجودات عجیب الخلقه ای رو به رو بشیم. یا اصلا میتونیم جون سالم به در ببریم؟

هیچ چیز از این دنیایی که توش گیر افتاده بودیم بعید نبود!

پارت جدید💕👐
ببخشید طول کشید به خاطر امتحانات وقت نمی کنیم پارت بذاریم، ولی امروز جبران میکنیم
یه پارت دیگه هم در راهه🥰
به نظرتون از پس موجوداتی که قراره باهاشون رو به رو بشن بر میان؟
ووت و کامنت یادتون نره کیوتا💫
لاو یو💕

writers:
@myshinystar✨
@myshinymoon🌙

sprit of revenge🥀Where stories live. Discover now