part 2

78 9 49
                                    

Taylor

اما:بچه ها عجله کنین باید بریم.

من: حق با اماست خیلی دیره.

کول:باشه پس بپرید بالا.

به لطف کول خیلی زود رسیدم خونه.

ساعت چهار بود و من باید تا یه ساعت دیگه خودم رو حاضر کنم وای خدایا!

یونیفورم مدرسه رو در آوردم و زود یه دوش گرفتم. نیم تنه سفیدی پوشیدم و روش یه سر همه سیاه.هری هر وقتی با اون لباس می بینتم بهم میگه مینیون.

یهو صدای بوق ماشین کول رو  شنیدم و بدو بدو رفتم پایین.

از دور بچه ها رو تو ماشین دیدم هری و کول با هم ور می‌رفتند و اما هم بغض کرده بود و سرش پایین بود.ای بابا اما چشه؟!
سوار شدم.

من:سلام بچه ها!

هری:سلام مینیون!

لبخندی به هری زدم و کنار اما جاگیر شدم.

اما گه گاهی نگام می کرد ولی هیچی نمی گفت. که یهو به کول اشاره کردو گوشیش رو درآورد و یه چیزایی توش نوشت و بهم داد.

_تی از وقتی اومدم کول یک کلمه هم باهام حرف نزده و همش با هری می پره انگار که اصلا وجود ندارم . نکنه واقعا منو دوست نداره؟

منم تو گوشی تایپ کردم و بهش دادم.

+فقط یه کور نمیتونه نگاه های پر از عشقش رو وقتی دزدکی بهت نگاه می‌کنه ببینه:)

بعد اون یه لبخند ملیح زد و بغلم کرد.

کول با کلافگی گفت:بس کنین دیگه بچه ها.

همه با تعجب نگاش کردیم.

کول:دیگه داره بی مزه میشه!

بعد هم ترمز کرد و همه مون رفتیم هوا. سرش رو چرخوند و بهمون خیره شد.

کول: این واقعا یعنی چی(آدراکتم المنوسا ، قیچی ، تی!) نه جدی این یعنی چی؟!

همه مون قفل کرده بودیم.
کول چش شده بود؟
یعنی واقعا فکر میکرد داریم سر به سرش می ذاریم ، درحالی که ما هیچ کاری نکردیم.
یا اصلا اون کلمات عجیب چه معنایی داشتن؟

هری:چی داری با خودت بلغور می‌کنی پسر.

اما:چی شده کول اتفاقی افتاده؟!

کول:او...نه فکر کنم یکم خسته م ، حالم یکم بده.

من:کول مطمئنی می تونی امروز باهامون بیای؟

کول:آره،آره چیزی نیست.

کول:بفرمایید رسیدیم به پاتوقمون بستنی فروشیه سان شاین.پیاده بشین تا  امروز رو بترکونیم.

هممون خندیدیم و بعد پیاده شدیم.
هری امروز خیلی خوشتیپ شده بود...خب البته همیشه هست...
بخاطر افکارم سرمو پایین انداختم و زیرکی لبخند ملیحی زدم.
کت و شلوار اسپرت سیاه رنگش رو که خیلی وقت بود نپوشیده بود ، پوشیده بود.

sprit of revenge🥀Where stories live. Discover now